نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکر سیستمی» ثبت شده است

مقدمه:

بسیار پیش می آید که مطلبی را می خوانیم و یاد می گیریم، اما درست در شرایطی که به آن مطلب و دانش نیاز داریم، حواسمان نیست که از آموخته ها و دانشمان در آن زمینه استفاده کنیم.

مثلا من نکات بسیاری را درباره ی شیوه های درست و موثر گفتگو یا مذاکره مطالعه می کنم، اما در طول روز، قبل از آغاز صدها گفتگویم با دیگران، متوجه نیستم که باید از آن نکات در گفتگوهایم استفاده کنم.

در واقع چیزهایی که می دانم را به کار نمی بندم، نه بخاطر اینکه اراده کمی دارم یا دانسته هایم کاربردی نیستند، فقط به این خاطر که در مواقع نیاز، دانسته هایم را بخاطر نمی آورم و یا متوجه آن ها نیستم.

مثلا مطالعات زیادی درباره ی "تصمیم گیری" داشته ام، اما در طول روز صدها تصمیم می گیرم و بعد از آن حتی متوجه نمی شوم که "من تصمیم گرفتم!"، چه برسد به اینکه دانشم درباره ی تصمیم گیری را در بعضی از این تصمیم ها بکار بگیرم. دلیلش شاید اینست که ما هیچگاه در موقعیت تصمیم گیری و انتخاب، به خودمان نمی گوییم که "الان می خواهم که یک تصمیم بگیرم. پس بهتر است اول بروم جعبه ی دانشم درباره ی تصمیم گیری را باز کنم و نکات آن را رعایت کنم!". همه ی ما در طول روز شاید بارها و بارها به آینده کاری خودمان یا اگر مدیر باشیم، به آینده شرکت و کسب و کارمان فکر کنیم. اما در هیچ یک از این لحظاتی که سخت مشغول فکر کردنیم، به خودمان نمی گوییم که "حالا می خواهم استراتژی آینده را مشخص کنم، قربتا الی الله. مطابق بسته آموخته هایم درباره استراتژی، اول بهتر است فرصت ها و تهدیدها را مشخص کنم ..."

چه باید کرد؟ یکی از راه هایی که به ذهن من می رسد و همیشه به خودم یادآوری می کنم، تقویت مهارت یادگیری است. اینکه سعی کنیم مطالب را بصورت بسته هایی با یک برچسب مشخص در ذهنمان انبار نکنیم و بلکه سعی کنیم هر دانش و مطلبی که می خوانیم را با ذهن و فکر خود عجین کنیم، بصورتی که طرز تفکر و نگرش ما عوض شود. در اینصورت است که از فردی که "تفکر سیستمی یا تفکر استراتژیک می داند" تبدیل می شویم به فردی که "تفکر سیستمی دارد" یا استراتژیک فکر می کند.

یک روش موثر برای افزایش عمق یادگیری، ساختن تداعی های مختلف است. یعنی هر چه که می خوانیم را به دانسته های قبلی مان پیوند بزنیم، مثال ها و مصداق های متعدد برایش پیدا کنیم، موارد کاربرد آن در زندگی مان را تجسم کنیم. در طول روز فرصت هایی را جستجو کنیم تا از مطالب خوانده شده استفاده نماییم یا به آن ها فکر کنیم و یا اینکه در انتهای روز درباره ی آن بنویسیم.

اصل مطلب:

قبلا دو استعاره و مثال برای کل نگری مطرح کردیم:

+ عمارت وینچستر یا کل نگری در برنامه ریزی برای زندگی 

+ طراحی کردن بعنوان استعاره ای برای کل نگری

در اینجا می خواهیم فیلم و فیلم سازی را بعنوان یک استعاره برای کل نگری بررسی کنیم. فرض کنید می خواهیم یک فیلم بسازیم و برای چگونگی انجام این کار از دوستانمان مشورت می خواهیم.

دوست جزء نگرمان می گوید: "فکر می کنی فیلم یعنی چه؟ فیلم از صدهزار تصویر که پشت سر هم نمایش داده می شوند تشکیل شده است."

که البته درست هم می گوید. فراموش نکنیم، جزءنگری اغلب با تجزیه کل به اجزایش آغاز می شود.

دوست جزءنگرمان ادامه می دهد: "پس برای ساختن فیلم کافیست هر روز هزار عکس را ذخیره کنی و این کار به مدت صد روز ادامه دهی"

اما دوست کل نگرمان اینطور توضیح می دهد: "برای فیلم ساختن باید یک تم و موضوع کلی در نظر بگیری، یک داستان کلی برای آن بنویسی شخصیت های اصلی را بیافرینی، بعد باید سعی کنی این داستان را به چند ماجرای اصلی تقسیم کنی، سپس جزئیات و رویدادهای هر یک از ماجراها را مشخص کنی و شخصیت های جانبی را تعیین کنی..." 

اشتباه دوست جزءنگرمان اینجاست که نمی داند یک کل، چیزی فراتر از اجزای آن در کنار یکدیگر است، این اجزا باید ارتباط خاصی با همدیگر داشته باشند تا آن کل را بوجود آورند و هدف کلی را محقق کنند. بنابراین در یک فیلم هم هر تصویری باید به تصاویر قبل و بعد خود مرتبط باشد و مجموعه ای از تصاویر عالی، فیلم خوبی نخواهد بود.

البته این مثالی که بررسی کردیم، جزو بدیهیات است و احتمالا باید به عقل دوست جزءنگر شک کنیم. اما بیایید بررسی کنیم که چه جاهای دیگری ما ممکن است ناخودآگاه مثل دوست جزءنگرمان فکر کنیم:

 + زندگی و عمر ما از سال های متوالی تشکیل شده است، کافیست به برنامه ای که اول هر سال می ریزیم عمل کنیم..

 + یک تیم فوتبال از بازیکنانش ساخته شده است. کافیست پول کافی در اختیارمان بگذارند تا بهترین بازیکنان را جذب کنیم..

+ یک سازمان یا شرکت از آدم ها بوجود می آید. کافیست بهترین ها را استخدام کنیم.. (این احتمالا شعار مدیران منابع انسانی است، اما نباید فراموش کنیم که بهبود فرآیندها و گردش کار در یک سازمان موثرتر از جابجایی افراد است)

 + این محصول صد جزء دارد. باید هر یک از این اجزا را به بهترین وجه طراحی کنیم و بسازیم تا یک محصول عالی تحویل مشتری دهیم..

 + (مدیر شرکت خطاب به مدیران واحدها) شرکت ما پنج واحد اصلی دارد تحقیقات، تولید، تدارکات، فروش و مالی. من از مدیران این واحدها انتظار دارم که وظایف خود را به بهترین نحو انجام دهند و بهترین عملکرد را داشته باشند. (هر بخشی، بدون توجه به کل شرکت، شروع به انجام بهینه سازی هایی می کند که به بخش های دیگر و به عملکرد کل صدمه می زند. مثلا واحد تدارکات ارزان ترین موارد اولیه را می خرد و بعلت کاهش هزینه ها تشویق می شود و واحد فروش ناچار است محصولات بی کیفیت را بفروش برساند)

آیا جزءنگری نادرست است؟ خیر. اما به تنهایی کافی نیست و باید در کنار کل نگری از آن استفاده کرد. اشکال جزءنگری اینجاست که در تجزیه کل به اجزایش، روایط بین اجزا را نمی بیند و از بین می برد. در حالی که روابط بین اجزا (نسبت به خود اجزا) تاثیر بیشتری در رفتار کل سیستم دارند.


جزءنگری معمولا با مرزگذاری آغاز می شود. چه مرزگذاری بین بخش های یک سازمان، چه مرزگذاری بین علوم و دانش های مختلف، چه مرزگذاری بین کشورها و قومیت ها. نباید فراموش کنیم که مرزها، صرفا فرضیات و مدل های ما هستند و لزوما واقعیت بیرونی ندارند. بدن ما به کلیت خود و با اجزای بهم پیوسته اش در حال کار کردن است و این ماییم که مرزهای فرضی می گذاریم و مثلا بخشی از بدن را مغز و بخشی را دست می نامیم. چنانکه دنیای واقعی و طبیعت نیز کاملا بهم پیوسته است و این ماییم که با مرزگذاری و تجزیه آن به علوم مختلف سعی می کنیم آن را بهتر بشناسیم، اما بعدها فراموش می کنیم که این مرزها فرضیات ما بوده اند (مثلا افرادی که از رشته دانشگاهی خود دفاع می کنند و یا می گویند آن مساله به بازاریابی مربوط نیست و مساله حسابداری است، آن مساله برقی نیست مکانیکی است).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۵
علی رسولی

کنجکاو بودم که درباره زندگی ادوارد دمینگ (که متمم در بخش متفکران کلاسیک مدیریت، او را معرفی کرده است +) بیشتر بدانم. نهایتا امروز به سایت ویکیپدیا مراجعه و اطلاعات جالبی را در موردش مطالعه کردم. از جمله اینکه دمینگ اغلب بخاطر کارهایش در ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم شناخته می شود. بسیاری از ژاپنی ها دمینگ را یکی از افراد الهام بخش در معجزه اقتصادی ژاپن (از سال 1950 تا 1960 که طی آن ژاپن بعد از جنگ به دومین اقتصاد قدرتمند دنیا تبدیل شد) معرفی می کنند.

بیشتر از همه این ها، نگاه سیستمی دمینگ برایم جالب بود. نگاهی که در جملات زیر آشکار است:

" The Appreciation of a system involves understanding how interactions (i.e., feedback) between the elements of a system can result in internal restrictions that force the system to behave as a single organism that automatically seeks a steady state. It is this steady state that determines the output of the system rather than the individual elements. Thus it is the structure of the organization rather than the employees, alone, which holds the key to improving the quality of output. " E. Deming

قصد دارم در آینده مطالب بیشتری درباره دمینگ مطالعه کنم و چکیده این مطالعات را در وبلاگ بنویسم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۳۰
علی رسولی
ما در تحلیل ها، تصمیم گیری ها و انجام بسیاری از کارهایمان در زندگی یا کسب و کار، دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:
1- رویکرد مبتنی بر تجزیه و تحلیل
2- رویکرد مبتنی بر کل نگری
رویکرد دوم با تفکر سیستمی سازگارتر است و باعث می شود ما کارهایمان را با صرف منابع (زمان، هزینه و تلاش) کمتری به انجام برسانیم.
این کارها می تواند شامل برنامه ریزی برای آینده خودمان، نوشتن یک کتاب، توسعه و تولید یک محصول، یا طراحی سیستم فروش یک شرکت باشد. برای اینکه بتوانیم دو رویکرد فوق را بصورت شفاف تر و ملموس تری مقایسه کنیم، بهتر است از یک استعاره مفهومی استفاده کنیم. یک استعاره مفهومی مفید و کاربردی برای این منظور می تواند طراحی کردن (نقاشی کردن) باشد.
فرض کنید می خواهیم یک گل یا چهره یک نفر را طراحی کنیم. همانطور که گفتیم، برای آغاز و به انجام رساندن این کار دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:

رویکرد اول: تجزیه
در این رویکرد، اجزای مختلف گل را در نظر میگیریم و از یک گوشه شروع می کنیم به طراحی کردن اجزا و روندی مانند روند زیر را طی می کنیم:


مشکل این شیوه در طراحی اینست که ممکن است ما به هر دلیلی نتوانیم یک یا چند تا از اجزای گل را مشابه گل واقعی رسم کنیم و طرح نهایی مان متناسب و زیبا نشود. ممکن است هر یک از اجزا را بخوبی رسم کنیم، اما قرار گرفتن آن ها در کنار یکدیگر یک طرح موزون و متناسب ایجاد نکند. از طرف دیگر ما در هر مرحله یکی از اجزای گل را به طرح اضافه می کنیم و ریسک اینکه جزء جدید، بصورت مطلوب ما نباشد یا با اجزایی که قبلا کشیده ام ناهمگون شود تا انتهای طراحی با ما همراه است. از طرف دیگر می دانیم که با پیشرفت طراحی، هزینه بروز خطاها و اعمال تغییرات بصورت نمایی افزایش می یابد.
 در این رویکرد، باید چندین بار این گل را طراحی کنیم تا بالاخره طراحی کردن آن را یاد بگیریم، در واقع یادگیری کل این فرآیند زمان و هزینه بسیاری از ما می گیرد.
 مشکل دیگر اینجاست که در این رویکرد، تجربیات و آموخته های ما قابل تکرار در موارد دیگر نیست. یعنی از تجربیات طراحی این گل نمی توانیم در طراحی چهره یک انسان نیز استفاده کنیم و احتمالا حتی در طراحی یک گل دیگر با شمایل و اجزایی متفاوت نیز دچار مشکل شویم.

رویکرد دوم: کل نگری
در این رویکرد، بجای اینکه طرح نهایی را بصورت تکه تکه و تجزیه شده ببینیم، سعی می کنیم در هر مرحله ای از فرآیند طراحی، کل طرح را در نظر داشته باشیم (کل نگری). بعبارت دیگر، مطابق شکل زیر، در ابتدا یک طرح کلی و انتزاعی (بدون جزئیات) رسم می کنیم و در هر مرحله، با نگاه به نقاشی خودمان تصمیم می گیریم که چه خطوط و جزئیاتی را بدان اضافه یا از آن کم کنیم تا جزئیات طرح نهایی بتدریج ظاهر شوند(evolve).


مزیت این رویکرد اینست که ما در هر مرحله، با نگاه به طراحی خودمان، نواقص آن را تکمیل می کنیم و احتمال اینکه در نهایت یک طراحی نامتناسب و ناموزون داشته باشیم کاهش می یابد. بعبارت دیگر، احتمال اینکه در مراحل انتهایی طراحی، خطای ناخواسته ای بروز کند و کل طرح و زحماتمان را بر باد دهد کاهش می یابد.
از طرف دیگر در این رویکرد، تجربیات ما قابل تکرار هستند و می توانیم فرآیند "کشیدن یک طرح مفهومی و انتزاعی و افزودن تدریجی جزئیات به آن" را در طراحی هرچیز دیگری نیز استفاده کنیم و هربار آموخته هایمان از این فرآیند را افزایش دهیم.

با در نظر گرفتن این استعاره مفهومی می توانیم به فعالیت های مختلف خودمان توجه کنیم و ببینیم که کدام رویکرد را در پیش گرفته ایم. بعنوان مثال در نوشتن یک کتاب:
با رویکرد اول: از یک گوشه شروع می کنیم و هر مطلب مرتبطی که به ذهنمان می رسد را به نوشته هایمان اضافه می کنیم تا بتدریج کل متن کتاب نوشته شود.
با رویکرد دوم: عنوان و موضوع کلی کتاب را مشخص می کنیم. سپس عناوین اصلی و کلمات کلیدی را می نویسیم. بتدریج جزئیات بیشتری درباره هر یک از عناوین اصلی و کلمات کلیدی جمع آوری می کنیم. در هر مرحله از این فرآیند، نگاهی نیز به کل چارچوب کتاب داریم.

پینوشت: در نوشته "عمارت وینچستر و زندگی ما" مصداقی از این استعاره را در ساخت یک خانه و همچنین برنامه ریزی برای زندگی خودمان بررسی کردیم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۱
علی رسولی
در پست چرخه ها (1) برخی از چرخه های تکاملی را بررسی کردیم. همانطور که در انتهای پست قبلی بیان شد، پیتر سنگه معتقد است که "دنیا را از دایره ها ساخته اند." چرخه های بهمنی یا چرخه های تکاملی نمونه ای از این دایره ها هستند. در چرخه های بهمنی، هر افزایشی در یک پارامتر، منجر به یک سری رویدادهای علت و معلولی می شود که درنهایت مجدادا باعث افزایش همان پارامتر یا علت اولیه می گردد. بعنوان مثال، افزایش جمعیت انسان، باعث افزایش نرخ زاد ولد و در نتیجه مجددا باعث افزایش جمعیت می گردد. طی شدن این چرخه بهمنی باعث رشد نمایی جمعیت انسان ها در یک منطقه می گردد (البته عواملی مثل کمبود جا و غذا و سایر منابع، رشد جمعیت را محدود می کنند).
زیبایی نگاه پیتر سنگه در کتاب پنجمین فرمان آنجاست که هر رشد یا افولی را ناشی از بکار افتادن چرخه های بهمنی می داند و سعی می کند با کمک این چرخه ها، رشد یا افول یک پارامتر را مدل کند. بعبارت دیگر، دایره ها یا چرخه ها بخشی از مدل ذهنی او شده اند. پیتر سنگه وقتی که از علت های رشد یک سازمان، افزایش انگیزه کارکنان، کاهش مشتریان و شکست یک شرکت، افزایش پیروان یک نظریه و یا از شدت گرفتن رقابت تسلیحاتی کشورها صحبت می کند، از چرخه ها برای بیان منظور خود و مدل کردن مساله استفاده می کند.
با کمک چنین نگرشی، بهتر می توانیم مسائل اطراف خودمان را درک کرده و راه حل های اثربخش تری برای مواجهه با آن ها اتخاذ کنیم. بعنوان مثال، فردی که می خواهد ثروت و دارایی خود افزایش دهد، یا نگرش چرخه ای می داند که کار کردن و پس انداز کردن، راه حل خوبی برای ثروتمند شدن نیست، بلکه باید خروجی ها را دوباره در ورودی بکار بگیریم تا یک چرخه ایجاد شود. بعبارت دیگر باید درآمد و پس انداز حاصل از کارمان را مجددا در کارمان استفاده یا سرمایه گذاری کنیم تا یک چرخه بهمنی ایجاد شود.
و یا بعنوان مثال فردی که دغدغه افزایش دانش و مهارت حرفه ای خود را دارد، می داند که برای هر رشد و افزایشی باید یک چرخه بهمنی بوجود آورد. بنابراین مطالعه در موضوعات گسسته ای که چندان به یکدیگر مربوط نیستند، چندان اثربخش نخواهد بود. برای بوجود آوردن چرخه بهمنی در این حوزه، می توان مطالعات و یادگیری های فعلی را بر پایه آموخته های قبلی بنا کرد تا کریستالی از دانش و آموخته ها شکل بگیرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
علی رسولی
اول مرغ بوجود آمده است یا تخم مرغ؟ احتمالا شما هم در دوران کودکی خود این سوال را شنیده اید و یا از آن برای غافلگیر کردن کودکان استفاده کرده اید. اما اجازه دهید به شکل مفیدتری به این سوال فکر کنیم.
مرغ ها تخم می گذارند و تخم مرغ ها رشد کرده و به مرغ های بالغی تبدیل می شوند. این چرخه میلیون ها سال است که تکرار شده است و مرغ ها و تخم مرغ ها در اثر تکرار این چرخه تکامل یافته اند و به شکل امروزی درآمده اند.
اگر کمی دقت کنیم، چرخه های تکاملی (و چرخه های انحطاط) در سراسر طبیعت وجود دارند. در یک بیشه، شیرهایی که می توانند سریع تر بدوند، آهوهای بیشتری نیز می توانند شکار کنند و می توانند زنده مانده و نسل خود را افزایش دهند. از طرف دیگر آهوهایی که کندتر می دوند، شکار شده و نسل آهوهای سریعتر زنده مانده و تکثیر میشود. در واقع یک چرخه تکاملی بوجود می آید: شیرها باعث تکامل آهوها شده و آهوها نیز باعث تکامل شیرها می شوند. حال اگر کسی از ما بپرسد: علت و ریشه ی تکامل و افزایش سرعت دویدن شیرها و آهوها در گذر زمان در بیشه چیست؟ در پاسخ، اگر فقط شیرها و یا فقط آهوها را علت این تکامل بدانیم، نصف ماجرا را ندیده ایم. پاسخ کامل تر اینست که تعامل آهوها و شیرها به نحوی است که یک چرخه ی تکاملی را بوجود می آورد و در نتیجه ی تکرار این چرخه، سرعت دویدن هر دو گروه افزایش می یابد. در واقع، ساختار سیستم، علت این تکامل است.
حال به سیستم های انسانی نزدیک می شویم و مثال های بیشتری از چرخه ها را می یابیم. ما سعی می کنیم جاده ها را بصورت مناسب برای ماشین ها طراحی کنیم و بسازیم و در مرحله ی بعدی، ماشین ها را طوری طراحی می کنیم و می سازیم که برای حرکت در جاده ها مناسب تر باشند. در واقع ماشین ها باعث تکامل جاده ها می شوند و جاده ها نیز باعث تکامل ماشین ها می گردند. اینجا هم یک چرخه ی تکاملی داریم که هیچ یک از طرفین (ماشین و جاده) به تنهایی عامل این تکامل نیست و بلکه علت این رفتار تکاملی را باید در کل سیستم جستجو کنیم.
در مثال بعدی به یک سازمان می پردازیم، ما معمولا عادت داریم علت رشد و پیشرفت کارکنان یک سازمان در طول زمان را به رهبران و مدیران توانمند آن نسبت دهیم. اما در اینجا نیز، مشابه مثال های قبلی، با حلقه های تکاملی سر و کار داریم که مدیران سازمان تنها یکی از طرفین ماجرا می توانند باشند. سخت گیری مدیران باعث رشد و بهبود کارکنان می شود و از طرف دیگر، کار با کیفیت کارمندان نیز، مدیران را مجبور به رشد و بهبود دانش و مهارتشان می کند.
چرخه های منفی و انحطاط را نیز می توان بدین صورت نگاه کرد. در یک تیم، ناکارمدی مدیر باعث تحلیل رفتن انگیزه و تلاش اعضای تیم می شود. از طرف دیگر، کم کاری اعضا نیز تاثیرات منفی بر مدیر داشته و کیفیت کارهای مدیر را بیشتر کاهش می دهد و ادامه ی این روند باعث انحطاط تیم می شود. در این چرخه نیز نمی توان صرفا مدیران و یا صرفا کارمندان را مقصر عملکرد نامناسب دانست. همه ی آن ها در این ماجرا دست داشته اند!
آقای دکتر سرگلزایی در این مقاله به یکی دیگر از چرخه های انحطاط در جوامع اشاره کرده اند.
ما در مشاهده و تحلیل هایمان عادت داریم نیمی از چرخه ها را ببینیم و یکی از طرفین را بعنوان علت پیشرفت یا انحطاط معرفی کنیم. اما تفکر سیستمی ما از ما دعوت می کند که کل سیستم را ببینیم.
در پست های "مدل های رشد و پیشرفت فردی" و  "دام انتقال فشار" نیز نمونه هایی از چرخه ها را بررسی کردیم.
در آینده چرخه های بیشتر و پیچیده تری را بررسی خواهیم کرد. چه چرخه های تکاملی یا انحطاط دیگری به ذهن شما می رسد؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۹
علی رسولی
می دانیم که یک سیستم از اجزای در حال تعامل تشکیل شده است. هر یک از ما نیز ممکن است جزئی از سیستم خانواده، سازمان، شهر، اجتماع یا دانشگاه باشیم و با اجزای دیگر این سیستم ها تعامل داشته باشیم. مکالماتی که با خانواده، دوستان، همکاران یا هم کلاسی هایمان داریم، خبرهایی که از تلویزیون و رسانه ها می شنویم، کتاب هایی که می خوانیم، همه و همه نمونه هایی از تعامل و تبادل اطلاعات ما با سایر اجزای سیستم هستند. پیروی ما از قوانین، هنجارها و فرهنگ سازمان یا جامعه، اینکه چه موقع سر کار حاضر شویم و چه موقع به خانه برویم، چه زمانی مورد تشویق یا تنبیه اطرافیان قرار می گیریم، اینکه دیگران چه انتظاراتی از ما دارند، نمونه هایی دیگر از تعامل ما با سایر اجزای سیستم هستند.
ارتباط های تنگاتنگ اجزای سیستم، باعث می شود که کوچکترین تغییری در هر جزء از سیستم، بر اجزای بسیاری تاثیر بگذارد و در نهایت حتی خود آن جزء را نیز متاثر سازد. حال به بعضی از سیستم هایی که عضو آن هستید فکر کنید. سیستم هایی که پس از گذر چندین سال به تعادل نسبی رسیده اند و تغییر و تحولات آنچنانی ندارند. آیا امکان دارد جزئی از این سیستم ها مستثنی از سایر اجزا بوده و سطح عملکردی بسیار بهتری از سایر اجزای سیستم داشته باشد؟
بنظر من خیر؛ در این سیستم ها، هرگونه تغییر مثبت یا منفی در عملکرد هر جزئی،بلافاصله با پاسخ سایر اجزا مواجه شده و در نهایت خنثی می شود. با پذیرفتن مطالب گفته شده، ناچارا باید بپذیریم که وضعیت فعلی ما (از نظر سطح فرهنگ، دانش و عملکرد) فاصله چندان زیادی با خانواده، دوستان و همکاران ندارد. و اگر خودمان را بعنوان عضوی از سیستم جامعه بدانیم، وضعیت فعلی ما نمی تواند فاصله بسیار زیادی با متوسط جامعه داشته باشد.
با توجه به مطالب فوق، برای رشد و پیشرفت خودمان، چاره ای نداریم جز دقت در انتخاب اطرافیانمان و سپس بالاتر بردن متوسط اطرافیانمان. ما می توانیم با کنترل تعاملات خود، اینکه چه خبرها و مطالبی را بخوانیم، با چه کسانی همنشین باشیم، از چه اصول و هنجارهایی پیروی کنیم و چه کتاب هایی را بخوانیم، می توانیم فاصله خود از متوسط ها را افزایش دهیم.
شاید بتوان مطالب گفته شده را در یک جمله معلم عزیزمان، محمدرضا شعبانعلی، خلاصه کرد:
" هیچ کس از متوسط اطرافیانش فراتر نمی رود"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۵
علی رسولی

درباره عمارت وینچستر در ویکیپدیا (فارسی) توضیحات مختصر و مفیدی نوشته شده است. عمارتی که بدون نقشه کلی، طی چندین سال، با هزینه بسیار زیاد و با تلاش صنعتگران متعددی ساخته شده است، هر یک از اتاق ها و اجزای عمارت وینچستر در نهایت دقت و زیبایی طراحی و ساخته شده اند، اما این اجزای عالی، در کنار یکدیگر، یک عمارت بسیار بد و غیرقابل سکونت را بوجود آورده اند.

در مواجهه با سرگذشت این عمارت با خودمان می گوییم که چه کار احمقانه ای انجام داده اند، بدیهی است که قبل شروع به ساخت عمارت باید یک نقشه و طرح کلی داشته باشند. غافل از اینکه خود ما نیز در مواجهه با اغلب مسائل زندگی مان و حتی برای کل زندگی خودمان، چنین رویکردی را در پیش می گیریم. در اوایل زندگی میشنویم که حالا وقت درس خواندن است، سعی می کنیم با تمام توان درس بخوانیم و بهترین باشیم. کمی بعد می شنویم که حالا وقت دانشگاه رفتن است، سعی می کنیم در بهترین رشته و بهترین دانشگاه قبول شویم، با کمک بهترین اساتید، بهترین مقاله ها را منتشر کنیم. کمی بعد، مانند خانه وینچستر، شروع می کنیم به ساختن یک اتاق دیگر و چسباندن آن به زندگی خودمان: "شغل". وقت کار کردن رسیده است، بهترین و پردرآمدترین شغل ها را انتخاب می کنیم و نهایت تلاشمان را برای افزایش درآمد انجام می دهیم. بعد نوبت اتاق های بعد می رسد، ازدواج، بچه دار شدن و همینطور تا آخر. ما تلاش بسیاری در بخش های مختلف زندگی خود صرف کرده ایم و سعی کرده ایم تحصیلات عالی، شغل عالی و خانواده عالی داشته باشیم. اما بدلیل اینکه یک طرح و نقشه جامعی برای زندگی نداشته ایم، این بخش ها در کنار همدیگر، زندگی ناموفقی را ایجاد کرده اند.

داشتن برنامه جامع برای زندگی را می توان با تعیین اهداف و اولویت های زندگی شروع کرد. وقتی اهداف خود را (بترتیب اولویت) تعیین می کنیم، حالا می توانیم بر اساس اولویت هایمان تصمیم بگیریم که برای رسیدن به این اهداف، چه مطالبی را باید یاد بگیریم، چه مهارت هایی را باید کسب کنیم، در چه رشته ای تحصیل کنیم، به چه کاری مشغول شویم، با چه کسانی ارتباط داشته باشیم و خلاصه بخش های مختلف زندگی مان را بر اساس اهدافمان معماری می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۷
علی رسولی

"وقتی که دیاگرام های ساختار سیستم را رسم می کنیم و تساوی هایی برای تحلیل آن ها می نویسیم، مجبور هستیم که فرضیات خودمان را آشکار کنیم و آن ها را به دقت بیان نماییم. ما باید هر یک از پیشفرض های خودمان درباره سیستم را رسم کنیم تا دیگران (و خودمان) آن ها را ببینیم. مدل های ما باید کامل، منطقی و سازگار باشند. پیشفرض های ما دیگر نمیتوانند به این طرف و آن طرف بلغزند (مدل های ذهنی بسیار بی ثبات هستند) و درباره هر بحثی، پیشفرض های مختلفی را در نظر بگیریم.

مجبور نیستید که مدل های ذهنی خودتان را بصورت دیاگرام ها و تساوی های خاصی نمایش دهید؛ هرچند که اینکار بسیار مفید است. نمایان کردن مدل های ذهنی را می توان با لیست ها یا تصاویر یا فلش هایی که نشان می دهند از نظر شما، چه چیزی به چه چیزی متصل است. هرچقدر که این کار را، به هر شکلی، بیشتر انجام دهید، تفکرات شما نیز شفاف تر خواهند شد، عدم اطمینان خود را سریعتر خواهید پذیرفت و به تبع آن اشتباهات  خود را سریعتر اصلاح خواهید کرد. همچنین یاد خواهید گرفت که انعطاف بیشتری داشته باشید. انعطاف ذهنی به معنی آمادگی برای ترسیم دوباره مرزها و آگاهی از اینکه سیستم وارد مد و حالت جدیدی شده است، یک ضرورت انکارناپذیر است؛ مخصوصا وقتی که در دنیایی از سیستم های انعطاف پذیر زندگی می کنیم.

همواره بخاطر داشته باش که آنچه تو می دانی و هرچیزی که دیگران می دانند، صرفا یک مدل است. مدل خود را در معرض دید قرار بده. از دیگران دعوت کن تا پیشفرض های تو را به چالش بکشند و پیشفرض های خودشان را مطرح کنند. بجای اینکه بخاطر مطرح کردن یک مدل یا فرضیه، خودتان را یک قهرمان بپندارید، سعی کنید تا جایی که ممکن است مدل های بیشتری جمع آوری کنید. همه ی آن ها را بعنوان مدل هایی محتمل و امکان پذیر در نظر بگیرید تا جایی که شواهدی بیابید که منجر به رد برخی از مدل ها شوند.

آشکار کردن مدل ها، دقیق تر کردن آن ها تا جای ممکن، تست کردن آن ها با توجه به شرایط و آمادگی داشتن برای کنار گذاشتن مدل ها درصورت از بین رفتن شواهد پشتیبان، همان بکار بردن روش علمی است؛ چیزی که حتی در کارهای علمی نیز کمتر استفاده می شود و استفاده از آن در علوم اجتماعی، مدیریت یا زندگی روزانه تقریبا نایاب است."

منبع: کتاب thinking in systems نوشته دونلا میچل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷
علی رسولی
خانم دونلا میچل در انتهای کتاب خود، Thinking in systems، مطالبی را تحت عنوان  خرد سیستمی، بعنوان چکیده آنچه از تحلیل و مدلسازی سیستم های پیچیده آموخته است بیان می کند که بنظرم بسیار مفید و کاربردی هستند و جای تامل دارند.
اصل اول: نبض سیستم را بگیر
"قبل از اینکه سیستم را به هم بزنی، چگونگی رفتار آن را مشاهده کن. اگر سیستم مورد نظرت بخشی از یک موسیقی، جریان آشفته یک رودخانه و یا افت و خیز قیمت یک محصول است، نبض آن را بگیر. اگر با یک سیستم اجتماعی سر و کار داری، نحوه کار آن را مشاهده کن. تاریخ آن را یاد بگیر. از مردمی که مدت های زیادی در آن جا زندگی کرده اند درباره اتفاقات گذشته بپرس. در صورت امکان، یک نمودار زمانی از داده های واقعی سیستم تهیه کن (حافظه مردم مخصوصا درباره گذشته دور چندان قابل اطمینان نیست).. شروع کردن با رفتار سیستم، تو را مجبور می کند که روی حقایق تمرکز کنی و نه روی تئوری ها. اینگونه می توانی از افتادن زودهنگام به دام باورها و تصورات نادرست خودت یا دیگران خودداری کنی.
مشاهده آنچه واقعا درحال رخ دادن است، بجای گوش کردن به تئوری های مردم درباره آنچه رخ می دهد، می تواند بسیاری از فرضیات نادقیق را باطل کند."
بسیار مهم و حیاتی است که قبل از هرگونه دخالت در سیستم و قبل از هرگونه عمل قهرمانانه ای و قبل از اعمال هرگونه تغییر اتوبوسی، سیستم موردنظرمان را بشناسیم. با دقت در روند تغییر متغیرها، وضع فعلی سیستم را مشاهده کنیم. از خودمان بپرسیم ادامه روندهای فعلی، سیستم را به چه نقطه ای خواهد رساند؟ الگوهای تکراری موجود در رفتار سیستم کدامند؟ کدام عوامل ساختاری منجر به ایجاد این رفتار سیستم شده اند؟
همونطور که در یکی از درس های تفکر سیستم در متمم هم از قول راسل اکاف بیان شده: گاهی ما منطق سیستم‌ها را درک نمی‌کنیم و باید بیشتر فکر کنیم. سیستم‌ها، منطق کلان خود را دارند. منطقی که با خواهش و نصیحت و توصیه تغییر نمی‌کند. مگر آنکه سیستمی فکر کنیم و با استفاده از تفکر سیستمی، راهکارهای منطقی و اثربخش ارائه دهیم.
وقی که به سرپرستی یک تیم یا مدیریت یک سازمان می رسیم، اولین کاری که انجام می دهیم، ایجاد تحولات در ساختارهای قبلی و به قول معروف تغییرات افراد بصورت اتوبوسی است. در واقع به هر وسیله ای و با تمام توان شروع می کنیم به یافتن و اصلاح نواقص سیستم. پیشفرض ما اینست که انجام هر کاری و اتخاذ هر راه حلی، موثر و مفید واقع خواهد شد. غافل از اینکه این تغییر و تحولات، حالت فعلی سیستم را به هم ریخته و نامنظم خواهد کرد و در نتیجه فرصت مطالعه رفتار سیستم و یا گرفتن نبض سیستم را از دست خواهیم داد و همه وقت و انرژی و فکر ما صرف واکنش به رویدادهای حاصل از تحولات خواهد شد. تحولاتی که خودمان در ابتدا عجولانه بوجود آورده ایم و اکنون دیگر به آسانی قابل تحلیل و قابل مدیریت نیستند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۵۷
علی رسولی
یک سیستم دچار مشکلاتی می شود (از مشکلات فردی تا مشکلات یک سازمان یا کشور)، عوارض مشکلات در بخش های مختلف بروز پیدا میکنند. ما متوجه عوارض و نشانه های مشکل شده و برای حل آن ها وارد عمل می شویم؛ اما بجای پرداختن به اصل و ریشه یک مساله یا مشکل، به سرعت سعی می کنیم با راه حل های کوتاه مدت، عوارض و نشانه های مشکل را برطرف کنیم. راه حل های مقطعی، عوارض مشکل را برطرف می کنند، به ظاهر می بینیم که راه حل های ما موثر بوده اند و دیگر هیچ نشانه ای از مشکلات دیده نمی شود. اما پس از مدتی، بدلیل حل نشدن (ریشه) مشکلات، دوباره نشانه های آن ها ظاهر می شوند و ما باز همان راه حل هایی که آموختیم را با شدت بیشتری به کار می بندیم. این چرخه بارها و بارها تکرار می شود.
چرا متوجه تکرار این چرخه نمی شویم؟
1- چون هر بار عوارض مشکل در زمان دیگری و در جای دیگری از سیستم ظاهر می شوند
2- چارچوب زمانی و مکانی نگاه ما محدود است و همیشه به بخشی از سیستم و در بازه زمانی کوتاهی توجه داریم. ما مسائل حوزه خودمان را  می بینیم و راه حل مسائل را نیز در همان حوزه جستجو می کنیم

rahe kutah

رویکرد مناسب تر اینست که به دنبال راه حل های پایدار و بلندمدت برای مشکلات یا مسائل باشیم. این راه حل ها بتدریج تاثیر می گذارند و باعث می شوند در طولانی مدت، مشکلات و  عوارض و نشانه هایشان حذف شوند و دیگر باز نگردند. پرداختن به راه حل های مقطعی، "عوارض جنبی" دارد و باعث می شود احتمال پرداختن به راه حل های بلند مدت را از بین برود. وقتی همواره راه حل های مقطعی را برای مواجهه با مشکلات انتخاب می کنیم، منجر به وابستگی یا اعتیاد سیستم به راه حل های گذرا و سطحی  خواهد شد. پرداختن به راه حل های مقطعی برای رفع عوارض مشکلات، مانند قطع شاخه و برگ های علف های هرز، و اتخاذ راه حل های بلندمدتی برای رفع مشکلات، مانند از ریشه درآوردن علف های هرز است.

 
 روند وابستگی به مواد مخدر یا داروها نیز سازوکار مشابهی دارد: در اثر فشار و استرس کاری (مشکل یا مساله) دچار سردرد و مشکلات جسمی (عوارض و نشانه های مشکل) می شویم، اولین راه حلی که به ذهنمان می رسد، استفاده از مسکن برای کاهش درد است، اما با توجه به اینکه فشار و استرس کاری همچنان پابرجاست، سردردها نیز باز می گردند. از طرف دیگر، استفاده از مسکن ها علاوه بر عوارض جانبی برای بدن و وابستگی ما به آن ها، باعث می شود احتمال اینکه به راه حل های بلندمدت (کاهش فشار و استرس کاری) بپردازیم، کاهش یابد.
یکی از پرطرفدارترین راه حل های مقطعی، استفاده از کمک های خارجی برای حل مشکلات داخل سیستم است. بعنوان مثال، کمک دولت به خودروسازان، حل مشکلات فرزندان توسط والدین، معلم خصوصی گرفتن برای حل مشکلات درسی بچه ها، استفاده از مشاورین خارج سازمان برای حل مشکلات سازمان، تزریق پول، وام گرفتن و کمک های خارجی به یک کسب و کار، چاپ پول توسط دولت ها.
کمک های خارجی نباید مستقیما به حل مشکلات و مسائل بپردازند و بلکه بایستی توانمندی های سازمان برای حل مشکلات خودش را تقویت کنند. برای اجتناب از دام انتقال فشار، در مواجهه با مشکلات و مسائل سیستم، بایستی قبل از اینکه کنترل و هدایت سیستم را بدست بگیریم و اعمال قهرمانانه انجام دهیم، به سوالات زیر پاسخ دهیم:
1- مکانیزم های طبیعی اصلاج چه بودند؟
2- چرا این مکانیزم ها ناموفق بوده اند/شده اند؟
3- سازوکار موفقیت آن ها را چگونه می توان موثرتر ساخت؟

(برگرفته از مطالب کتابهای Thinking in systems، fifth discipline مطالب سایت متمم)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۵ ، ۰۱:۵۸
علی رسولی

اگر برندگان یک رقابت جایزه ای بگیرند که به برنده شدنشان در آینده کمک کند، یک حلقه افزایشی بوجود خواهد آمد که اگر این روند، بدون محدودیت و بصورت نامحدود ادامه یابد، در نهایت منجر به این خواهد شد که برنده ها همه چیز را ببرند و بازنده ها حذف شوند.

مثلا: شرکتی که در یک بازار رشد می کند و  بزرگ می شود، فرصت ها و منابع بیشتری برای رشد کسب خواهد کرد و بیشتر رشد خواهد نمود. ادامه این روند منجر به رشد نمایی برخی شرکت ها و حذف شدن شرکت های کوچک از رقابت خواهد شد. بعضی از کشورها قوانینی را برای جلوگیری از پیشرفت این حلقه افزایشی وضع کرده اند. قوانینی که شرکت های دولتی بزرگ را ملزم به استفاده از ظرفیت های کسب و کارهای کوچک (small business) میکند و یا قوانینی که از انحصارطلبی شرکت های بزرگ جلوگیری می کنند.

راه حل: وضع قوانین محدود کننده، قوانینی که سطوح مختلفی برای بازی وضع می کنند، حذف برخی از مزیت های برترین بازیگران، افزایش مزایای ضعیف ترین ها، خط مشی هایی که جوایز برندگان را طوری در نظر میگیرند که در راندهای بعدی رقابت تاثیرگذار نباشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۳
علی رسولی