نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدل ذهنی» ثبت شده است

 جایگاه و اهمیت تصمیم گیری در زندگی غیرقابل انکار است. بسیار شنیده ایم که موفقیت یا شکست، حاصل تصمیم ها و انتخاب های ماست. موقعیت فعلی ما، خوب یا بد، نتیجه ی تصمیم هایی است که در گذشته گرفته ایم. 

همین الان که در حال خواندن این نوشته ها هستیم، تصمیم گرفته ایم یا انتخاب کرده ایم که از بین کارهای مختلف مثل چای خوردن، صحبت با دوستان، قدم زدن، هیچ کاری نکردن و تلویزیون دیدن، این متن را بخوانیم.

ما هر لحظه در حال تصمیم گیری و انتخاب هستیم، اما مشکل اینجاست که بسیاری از این تصمیم ها بصورت ناخودآگاه انجام می شوند. ما معمولا بدون بررسی آگاهانه گزینه های مختلف، صرفا گزینه پیش فرض (default) را انتخاب می کنیم. گزینه های پیش فرض لزوما همسو با اهداف و خواسته های ما نیستند و ممکن است حاصل آموخته ها و القائات خانواده، دانشگاه یا جامعه باشند یا گزینه هایی که ریسک کمتری دارند و امنیت ذهنی ما را به هم نمی زنند. بعضی از اوقات گزینه های پیش فرض، صرفا گزینه هایی هستند که به نظرمان ساده و آسان هستند، گزینه هایی که قبلا یک بار آنها را انتخاب و امتحان کرده ایم و حالا برایمان آشنا و کم ریسک بنظر می رسند.

یک راه موثر برای رهایی از دام گزینه های پیش فرض و افزایش کیفیت تصمیم ها و انتخاب هایمان، دانش آلترناتیوها است. دانش آلترناتیوها یعنی در هر موقعیتی، آلترناتیوها و گزینه های مختلف را شناسایی کنیم و در تصمیم گیری خودمان در نظر بگیریم. شاید بتوانیم دانش آلترناتیوها را هم معنی با "تفکر واگرا" یا "تفکر خلاقانه" در نظر بگیرم.

من اولین بار اصطلاح "دانش آلترناتیوها" را از محمدرضا در فایل صوتی حرفه ای گری شنیدم. محمدرضا در این فایل صوتی مثالهای متعددی برای دانش آلترناتیوها بیان می کند از جمله اینکه اگر از یک ابزار و نرم افزار خاصی در حرفه مان استفاده می کنیم، کمی جستجو کنیم و ببینیم که چه ابزارهای جایگزین دیگری برای آن وجود دارد؟

دانش آلترناتیوها آنقدر مصداق ها و کاربردهای متعددی در زندگیمان دارد که می توانیم آن را بعنوان یک نگرش و مدل ذهنی در نظر بگیریم. چند نمونه از مصداق هایی که به ذهن من می رسد:
+ برای این مساله چه راه حل های جایگزین دیگری می توان بیان کرد؟
+ چه راه های دیگری برای پاسخگویی به این نیاز وجود دارد؟
+ از چه مسیر دیگری می توانم به مقصد موردنظرم برسم؟
+ چه راه های دیگری برای انتقال پیام موردنظرم وجود دارد؟
+ مشتریان من، چه آلترناتیوهای دیگری بجای خرید محصول یا خدمات من دارند؟
+ الان بجای انجام این کار، چه کارهای دیگری می توانم انجام دهم؟ (برای بازنگری در عادت های روتین)
+ این موضوع را به چه شیوه های دیگری می توانم بیان کنم؟ (در تمرین فن بیان)

+ بجای استفاده از این کلمه، چه کلمات دیگری می توانم بکار ببرم؟ (در تمرین تسلط کلامی)

اخیرا محمدرضا در وبلاگش مصداق دیگری برای این نحوه نگرش بیان کرده که برای من بسیار الهام بخش و مفید بود و انگیزه نوشتن این پست شد. محمدرضا در بخشی از نوشته خودش با عنوان "به جای کتاب خواندن چه کار دیگری انجام می دهید" می گوید:

"من یک روش ساده و اثربخش دارم که وقتی مطمئن نیستم طرف مقابلم را به درستی فهمیده‌ام، از آن استفاده می‌کنم.

از طرف مقابل در مورد رفتارها و انتخاب‌های جایگزین می‌پرسم.

مثلاً کسی می‌گوید من عاشق تئاتر رفتن هستم.

اگر نتوانم بفهمم که تئاتر رفتن برای او چه معنایی دارد، می‌پرسم: اگر شرایظی پیش بیاید که نتوانی تئاتر بروی، جای خالی آن را با چه چیزی پر می‌کنی؟

تا کنون جواب‌های بسیار متفاوتی شنیده‌ام. از جمله اینکه:

  • برخی گفته‌اند با دوستان‌شان وقت می‌گذرانند.
  • برخی گفته‌اند نمایشنامه می‌خوانند.
  • عده‌ای گفته‌اند به سینما می‌روند.
  • عده‌ای دیگر، خلوت کردن باخود را مطرح کرده‌اند.
  • دوستی هم گوش دادن به موسیقی را تنها چیزی می‌دانست که می‌تواند جای خالی تئاتر را پر کند.

بسته به اینکه طرف مقابل کدام جایگزین را مطرح کند، می‌توانیم مفهوم تئاتر را در ذهن و زبان او بهتر بفهمیم."

من در تئوری و در فکرم کتاب خواندن را راهی برای یادگیری، تغییر و هم کلامی با بزرگان می دانم. اما در عمل، اگر انرژی و حوصله کتاب خواندن نداشته باشم، فیلم دیدن را جایگزین آن می کنم. در واقع این رفتار جایگزین نشانه ای است که من برخلاف تئوری های مورد حمایتم، در عمل کتاب خواندن را بعنوان یک تفریح و گذران وقت می بینم.

یک میکرواکشن و تمرین مفید برای دیدن آلترناتیوها اینست که عامدانه در تمام انتخاب های بدیهی، پیش فرض ها و عادت هایمان فکر کنیم و سعی کنیم آلترناتیوهای مختلفی برایشان بیان کنیم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۴۵
علی رسولی

تصور کنید در حال تماشای تلویزیون هستید که ناگهان صفحه آن خاموش می شود. اگر خودتان بخواهید آن را تعمیر کنید چه می کنید؟ احتمالا اتصال کابل برق آن را چک کنید یا داخل تلویزیون را باز کنید و بررسی کنید که کدام برد تلویزیون دچار سوختگی شده است. احتمالا برد سوخته را تعویض کرده و دوباره روشن شدن تلویزیون را چک کنید. تلویزیون یکی از ساده ترین چیزهایی است که ما روزانه با آن سر و کار داریم و احتمالا شما هم مانند من معترفید که کار چندانی برای تعمیر آن از دستمان برنمی آید.

ما در دنیای بسیار پیچیده و پر ابهامی زندگی می کنیم. به سختی می توانیم پیش بینی کنیم که نتیجه ی کارها و اقداماتمان چه خواهد بود. بعبارت دیگر ما نمی دانیم که برای اینکه محیط اطرافمان را تغییر دهیم بطوریکه بشکل مطلوب ما درآید، چه کارهایی باید انجام دهیم و اینکه پاسخ محیط در قبال کارهای ما چه خواهد بود.

والدین نمی دانند که  برای بهتر شدن وضعیت تحصیلی فرزندشان چه کار کنند؟ کدام یک از اقداماتشان موثر خواهد بود؟ سخت گیری بیشتر؟ تهدید و ترساندن؟ مهربانی و جلب علاقه فرزند به تحصیل؟ رفتن به مدرسه بهتر؟ معلم خصوصی گرفتن؟ مراجعه به مشاور تحصیلی؟ کتاب های تست؟

من نمی دانم برای موفقیت بیشتر (فرض کنیم که تعریف دقیقی از موفقیت در ذهن خودم دارم) چه کارهایی باید انجام دهم؟ آیا ادامه تحصیل تا مقطع پسادکتری باعث موفقیت من خواهد شد؟ یا بهتر است هرچه زودتر با تمام تمرکز و توانم به کار مشغول شوم؟

ما نمی دانیم که اگر درباره افزایش حقوق با مدیرمان صحبت کنیم چه خواهد شد؟ بازخورد و پاسخ مدیر چگونه خواهد بود؟ آیا در نظر او فردی پرتوقع جلوه خواهیم کرد؟ آیا با کل پیشنهاد ما را موافقت خواهد کرد یا صرفا بخشی از آن را خواهد پذیرفت؟ و هزاران سوال و ابهام دیگر.



اما در چنین فضایی و در این محیط پیچیده و پر ابهام ما چگونه می توانیم بدرستی تحلیل و تصمیم گیری کنیم و اقدامات موثری انجام دهیم؟

این سوالی است که من گاه و بیگاه با آن مواجه می شوم و هربار که مطلبی مرتبط با این سوال می خوانم (از جمله سری درس های مدیریت در شرایط ابهام یا درس های مدل ذهنی در متمم) ، سعی می کنم به نحوی به این سوال پاسخ دهم. ادامه این مطلب، نتایج تلاش ناشیانه من برای فکر کردن به پاسخ سوال فوق است:

مغز کم مصرف و 40 واتی ما، مدل ها و تصاویر ساده شده ای از محیط را می سازد که ما به کمک این مدل ها و پیشفرض ها، پیش بینی می کنیم که: اگر فلان کار را انجام دهم، فلان خواهد شد. و بر پایه همین مدل ها دست به اقدام می زنیم و بازخورد و پاسخی از محیط دریافت می کنیم که آیا همه چیز مطابق پیش بینی ما پیش رفت یا خیر.

اگر بازخوردها مطابق انتظارمان نباشد (نتیجه موردنظرمان را نگیریم یا مشکلمان حل نشود)، دو راه ممکن است در پیش بگیریم:

1- اقدام قبلی را با شدت بیشتری انجام دهیم (اصطلاحا چکش را محکم تر بکوبیم). معمولا وقتی این راه را در پیش می گیریم که باور و یقین کامل به مدل های ساده و پیشفرض های ذهنی خودمان داشته باشیم و براحتی حاضر نشویم آن را تغییر دهیم.

2- مدل ذهنی خودمان از آن مساله را تغییر دهیم.


البته در بعضی از موارد (مخصوصا موقعی که تغییر محیط آهسته و تدریجی است یا با تاخیر همراه است و برایمان محسوس نیست)، ما به بازخورد و پاسخ محیط توجهی نمی کنیم و هر بار که نتیجه موردنظرمان حاصل نشد، چکش را محکم تر می کوبیم و راه حل قبلی را با شدت بیشتری تکرار می کنیم. بعنوان نمونه پدری که با نمرات پایین فرزندش در درس ها مواجه می شود و پیشفرض ذهنی او اینست که:  "اگر با بچه سخت گیرانه تر برخورد و او را تنبیه کنم، از ترس من هم که شده بیشتر درس خوانده و نمرات بیشتر خواهد شد". با این مدلی که از محیط دارد، فرزندش را تنبیه می کند. اما چند ماه بعد مجددا با نمرات پایین او مواجه می گردد(بازخورد و پاسخ محیط). در اینجا بجای تردید در مدل ذهنی خودش، تنبیه شدیدتری را اعمال می کند و گاه این چرخه در تمام سال های تحصیلی ادامه پیدا می کند.

بعنوان نمونه دیگر، فردی را در نظر بگیرید که مدل ذهنی او اینست: "اگر تحصیلات بالاتری داشته باشم، درآمد بیشتری نیز خواهم داشت". این فرد مقطع کارشناسی درس خوانده و هنوز کار مناسبی پیدا نکرده، فکر می کند باید چکش را محکم تر بکوبد و تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیلاتش را ادامه می دهد. و همینطور تا مقاطع پساپسادکتری ادامه می دهد و همچنان پاسخ موردنظرش را دریافت نمی کند. تا اینکه مجبور شود مدل ذهنی خودش را تغییر دهد.

درباره تغییر مدل ها و پیش فرض هایی که ما در ذهنمان ساخته ایم، چند نکته ناامیدکننده وجود دارد:

1- ما از مدل های ذهنی خودمان آگاه نیستیم و آن ها بصورت ناخودآگاه، اطلاعاتی که از محیط دریافت می کنیم، نحوه پردازش آن اطلاعات، تصمیم گیری و اقدامات ما را کنترل می کنند.

2- ما شواهد بسیاری در تایید مدل های ذهنی خودمان جمع آوری می کنیم و همواره در تایید و تثبیت آن ها می کوشیم و تا زمانی که سرمان به سنگ بخورد و مجبور به تغییر مدل های ذهنی مان شویم، حاضر به تغییر آن ها نیستیم.


همانطور که در مثال ها بررسی کردیم، مدل ها و پیش فرض های ذهنی ما در نتیجه ی کسب تجربیات فراوان (اقدام کردن مکرر و بازخورد گرفتن از محیط) تغییر می کنند که بسیار پرهزینه و زمان بر است و حتی ممکن است باعث هدر رفتن کل سرمایه و عمر ما شود. کم نیست تعداد کسانی که زحمات چند ساله یا تمام عمرشان را بر سر یک باور نادرست باخته اند درحالیکه حتی نسبت به باور ذهنی خودشان آگاه نبودند یا حاضر به تغییر آن نشده اند. برای کاهش هزینه های این تغییر، دو راهکار به ذهن من می رسد:

1- نسبت به مدل ها و پیش فرض های ذهنی خودم آگاه شوم و آن ها را ثبت کنم. در این رابطه در پست "آشکار کردن مدل های ذهنی" هم توضیحات مفصل تری نوشته ام.

2- تا حد ممکن، مدل ها و پیش فرض های خودم را از منابع معتبر و تحقیقات علمی کسب کنم. مدلی که در تحقیقات علمی بارها بصورت دقیق آزموده شده است، بسیار قابل اتکاتر از مدل و فرضی است که در یک لحظه به ذهن من می رسد و هیچگاه آزموده نشده است.

3- نسبت به نتایج اعمال و اقداماتم هوشیار باشم. در واقع آگاهانه، با قراردادن شاخص های دقیق و اندازه گیری هایی، تاثیر اقداماتم را رصد کنم. اگر پیشفرض من اینست که "با پخش تراکت بیشتر، افراد بیشتری با شرکت من آشنا شده و میزان فروش افزایش خواهد یافت"، با دقت، تغییرات در میزان فروش شرکت را اندازه گیری و رصد کنم و درستی پیشفرض خودم را بیازمایم.

میکرواکشن1: عبارت های "من فکر می کنم"، "به نظر من" ، "تجربه من نشان می دهد" ، "من باور دارم" و عبارت "تحقیقات نشان می دهند" را با دقت بیشتری در اغلب جملاتم بکار ببرم تا فراموش نکنم که چقدر می توانم به این گزاره و پیشفرضی که مطرح می کنم، تکیه کنم.

میکرواکشن 2: برداشت های خودم را از واقعیت و آنچه که هست جدا کنم. بعنوان مثال، بجای اینکه بگویم "هوا سرد است"، بگویم "من احساس سرما می کنم" یا بگویم "دمای هوا 17 درجه سانتیگراد است"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۴
علی رسولی
راه و مقصد (مسیر و هدف) استعاره مفهومی بسیار مفیدی است که به کمک آن می توانیم مسائل اطرافمان را بهتر درک کنیم یا منظور خودمان را بصورت شفاف تر و قابل فهم تری بیان کنیم:
+ لذت و رضایت، صرفا در رسیدن به هدف یا مقصدمان نیست، بلکه بودن در مسیر هدف و پیمودن این مسیر نیز لذت بخش است. (فقط به مقصد نهایی فکر نکنیم، بلکه سعی کنیم از مسیر نیز لذت ببریم)
+ گاهی برای رسیدن به مقصد، هزاران مسیر مختلف وجود دارد.
+ گاهی مقصد (یا هدف) خود را به درستی انتخاب می کنیم اما در انتخاب مسیر رسیدن به آن دچار اشتباه می شویم. (درست یا نادرست بودن راهی که می پیماییم بستگی به هدفمان دارد)
+ اگر مقصدمان نامشخص باشد یا آن را بصورت نادرست انتخاب کنیم، دیگر فرقی نمی کند که چه مسیری را برای رسیدن به آن بپیماییم. (مانند کسی که هدف خود را کسب شهرت و محبوبیت انتخاب می کند و راه های مختلفی را می آزماید و در نهایت به هدفش می رسد. اما می بیند که این هدف، هدف القایی از طرف جامعه بوده و رضایت او را تامین نمی کند)
+ مقصدهایی که پای افراد کمی به آن جا رسیده است، راه پاکوب و مسیر مشخص شده ای ندارند.
+ بعضی ها فکر می کنند که مسیر درست را تا انتها پیموده اند و به مقصد نهایی و کمال شایستگی رسیده اند و تنها کاری که اکنون باید انجام دهند اینست که بنشینند و منتظر بمانند تا فردی/شرکتی بیاید و استعدادهایشان را کشف کند. یا سیستم جامعه درست شود و استعدادهای آن ها را بکار بگیرد!
+ بعضی ها بجای اینکه فکر کنند در جستجوی رسیدن به حقیقت و در مسیر رسیدن به آن هستند، تصور می کنند به حقیقت و مقصد نهایی دست یافته اند و اکنون باید به ارشاد و راهنمایی دیگران بپردازند و آن ها را هم مقصد برسانند. با در نظر گرفتن استعاره مسیر و هدف، این سوالات به ذهن می رسد که: آیا مقصد مطلوب همگان یکی است؟ آیا مسیری که من برای رسیدن به مقصد می پیمایم، برای دیگران نیز بهترین و کوتاه ترین مسیر است؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۳
علی رسولی

در پست های قبلی درباره آشکار کردن مدل های ذهنی صحبت کردیم. حال می خواهیم دو مدل ذهنی مختلف درباره ی رشد و پیشرفت در طول زندگی را رسم و شفاف کنیم.

مدل 1: معمولا مدلی که درباره رشد و پیشرفت در کار و زندگی در ذهن ما شکل می گیرد، بصورت زیر است:



هر روز در محل کار حاضر می شویم، وظایف محوله را انجام می دهیم و به خانه می رویم، و اگر شرایط کاری و حال و حوصله مان اجازه دهد، همزمان با کار شروع به ادامه تحصیل و کسب مدرک تحصیلی بالاتر می کنیم. در نتیجه ی کسب مدرک بالاتر و افزایش سابقه کار، احتمالا ارتقای شغلی بگیریم و یا حقوق ماهانه مان افزایش یابد. بعد از حدود بیست یا سی سال کار کردن و پرداخت بیمه، بازنشست شده و حقوق ماهانه بیمه را دریافت می کنیم. احتمالا بعد از آن سراغ کارهای موردعلاقه مان برویم و یا اینکه بدلیل کم بودن حقوق بازنشستگی بیمه همچنان مجبور شویم در دوران بازنشستگی هم به کار جدیدی بپردازیم.

مشکلی که در این مدل وجود دارد اینست که:

- بسیار کند و آهسته پیش می رود و خطرات بسیاری آن را تهدید می کنند.

- تنها اندوخته ی ما، پس انداز ماهانه مان خواهد بود که احتمالا صرف خرید ماشین یا خانه شود.

- ممکن است همزمان با کار کردن، فرصت و شرایط ادامه تحصیل را نداشته باشیم.

- احتمال کمی وجود دارد که کار و تحصیلات ما به همدیگر مربوط باشند و همدیگر را تقویت کنند.

- با انجام کارها و وظایف همیشگی، احتمال اخراج یا ورشکسته شدن بیشتر از احتمال ارتقای شغلی گرفتن است.

- درصورتی که به هر دلیلی مجبور به ترک محل کار شویم و در شرکت دیگری شروع به کار کنیم، احتمالا تمامی تجربیات و سابقه کاری ما از دست بروند و در کار جدید چندان مفید و مورد توجه نباشند.


مدل 2: مدل مفیدتری که به ذهن من می رسد، بر تقویت توانمندی ها و قابلیت های فردیم تمرکز دارد. یک چرخه ی تقویتی محور اصلی این مدل را شکل می دهد:

سعی می کنم کارها و وظایفم را با آگاهی و جدیت، به صورت حرفه ای، به بهترین شکل و بالاترین کیفیت انجام دهم. در نتیجه، می توانم مطالب بسیاری را با انجام کار و کسب تجربه یاد بگیرم. یادگیری از تجربیات باعث افزایش دانش، مهارت و تقویت توانمندی های فردی من می شود، لذا می توانم کارهای و وظایفم را با کیفیت و تسلط بیشتری انجام دهم. از طرف دیگر "تفویض پذیری" را در خودم افزایش داده و احتمالا کارها و مسئولیت های بیشتری به من تفویض خواهد شد و دامنه یادگیری و کسب تجربه من را گسترش خواهد داد. از طرف دیگر، تنها بر تجربیات خودم تکیه نکرده و همزمان با کار، مطالب موردنیازم را از طریق مطالعه یا شرکت در کلاس های آموزشی نیز یاد خواهم گرفت.

مطالب جدیدی که یاد می گیرم، کاملا در راستای آموخته ها و تجربیات قبلیم هستند و آن ها را تقویت می کنند. مطالب آموخته شده کریستالی از دانش و تجربه را شکل می دهند که با گسترش هر چه بیشتر آن، سرعت رشدش نیز افزایش می یابد. با طی شدن این چرخه، به انسان توانمندتری تبدیل خواهم شد. کسی که می تواند مسئولیت ها و کارهای سنگین تری را بپذیرد و به بهترین شکل و بصورت حرفه ای آنها را انجام دهد.

افزایش درآمد و جایگاه شغلی محصولات جانبی این چرخه هستند. هر لحظه ای که بخواهم محل کار خود را ترک کرده و به کار دیگری بپردازم، هزینه چندان زیادی را متحمل نشده و آموخته ها و توانمندی هایم را از دست نخواهم داد. از طرف دیگر، افزایش توانمندی ها منجر به کسب اعتماد بنفس و رضایت بیشتری شده و انگیزه برای کار و تلاش بیشتر را افزایش خواهد داد.


تمرکز بر کسب درآمد بیشتر (مدل 1) ممکن است باعث افزایش درآمد ما شود، اما منجر به افزایش رضایت ما از کار و زندگی نمی شود. در این مدل، برای مقابله با نارضایتی و سختی های ناشی از کار تکراری و تحصیل، ناچار به هزینه کردن از درآمدمان خواهیم بود.

تمرکز بر کسب توانمندی های بیشتر (مدل 2) باعث می شود که ما مستقیما از انجام کار حرفه ای و تقویت توانمندی هایمان لذت ببریم. و احتیاجی به خوشی های ناشی از هزینه درآمدمان نداشته باشیم. در واقع به نظر می رسد، در مدل 2 بیشتر می توانیم از لحظات کار و زندگی مان لذت ببریم و حتی احتمال اینکه در بلند مدت منجر به کسب درآمد و ثرت بیشتر شود، بالاتر است.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۲۱
علی رسولی
این مطلب را در ادامه مطلب قبلی با عنوان " خرد سیستمی 2: آشکار کردن مدل های ذهنی" می نویسم. در آن نوشته به اهمیت شفاف کردن مدل های ذهنی خودمان و نوشتن آن ها پرداختیم. با توجه به اینکه مدل ذهنی تعیین می کند چه چیزهایی را ببینیم، آن ها را چگونه تحلیل کنیم، چه تصمیم هایی بگیریم و چگونه عمل کنیم، پرداختن به مدل های ذهنی خودمان می تواند منشا رشد و تحول در ما شود. انسان هایی موفق تر هستند که می توانند مدل های ذهنی خودشان را آشکار کرده و آن را مطابق واقعیت های موجود، نظریات علمی و مدل های ذهنی بزرگان اصلاح کنند.
با توجه به اینکه یکی از معیارهای موفقیت و هدف های اصلی ما، کسب درآمد بیشتر است، بهتر است بصورت دقیق تری به این موضوع بپردازیم. مدل ذهنی ما راجع به کسب درآمد چیست؟ درآمد فعلی ما ناشی از چه عواملی است و چگونه می توان درآمد بیشتری کسب کرد؟ اغلب ما فکر می کنیم که تحصیلات بالاتر ضامن شغل خوب و درآمد بهتر است. این فرضیه تا چه حد با واقعیت منطبق است؟ مدل ذهنی بعضی ها درباره کسب درآمد نیز به این صورت است: برای ثروتمند شدن باید پدر پولدار، پارتی و یا رانت خوبی داشت. این افراد در تایید مدل ذهنی خودشان مثال ها و مصداق های متعددی جمع آوری کرده اند و آماده دفاع جانانه از مدل هایشان هستند.
بهتر است هر یک از ما نیز با خودمان خلوت کرده و از خودمان بپرسیم که مدل ذهنی من برای کسب درآمد و ثروت مند شدن چیست؟ در صورتی که واقعا به مدل ذهنی فوق معتقدم، آیا بهتر نیست برای رسیدن به هدف خودم به کشور دیگری مهاجرت کنم؟ آیا کار کردن در این شرکت و در این حوزه منطبق بر مدل ذهنی من است؟
بعد از آشکار کردن مدل ذهنی خودمان بهتر است آن را در معرض آزمون و ارزیابی قرار دهیم. در اینجا می توانیم به افراد موفق یا کتاب هایشان مراجعه کنیم و نظرات آن ها را جویا شویم و یا می توانیم مقالات و کتاب های علمی را مطالعه کنیم. بعنوان مثال، در حین این فعالیت ها ممکن است با مدل عرضه و تقاضا مواجه شویم. عرضه زیاد و تقاضای کم باعث افت قیمت کالاها یا خدمات می شوند. اگر دقت کنیم، هر یک از ما نیز با توجه به توانمندی هایمان، کارهایی را به دیگران عرضه می کنیم و قیمتی که آن ها برای کارمان می پردازند، بستگی به میزان عرضه و میزان تقاضا برای آن کار دارد. حال با توجه به این مدل ذهنی، از خودمان می پرسیم برای کسب درآمد بیشتر، چه کارها و توانمندی هایی دارای تقاضای زیاد و همچنین عرضه کمتری هستند؟ این مدل ذهنی، نسبت به مدل های مطرح شده در ابتدای نوشته، درست تر بوده و منجر به افکار، تصمیمات و کارهایی می شود که با احتمال بیشتری به موفقیت ما خواهد انجامید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۱
علی رسولی

"وقتی که دیاگرام های ساختار سیستم را رسم می کنیم و تساوی هایی برای تحلیل آن ها می نویسیم، مجبور هستیم که فرضیات خودمان را آشکار کنیم و آن ها را به دقت بیان نماییم. ما باید هر یک از پیشفرض های خودمان درباره سیستم را رسم کنیم تا دیگران (و خودمان) آن ها را ببینیم. مدل های ما باید کامل، منطقی و سازگار باشند. پیشفرض های ما دیگر نمیتوانند به این طرف و آن طرف بلغزند (مدل های ذهنی بسیار بی ثبات هستند) و درباره هر بحثی، پیشفرض های مختلفی را در نظر بگیریم.

مجبور نیستید که مدل های ذهنی خودتان را بصورت دیاگرام ها و تساوی های خاصی نمایش دهید؛ هرچند که اینکار بسیار مفید است. نمایان کردن مدل های ذهنی را می توان با لیست ها یا تصاویر یا فلش هایی که نشان می دهند از نظر شما، چه چیزی به چه چیزی متصل است. هرچقدر که این کار را، به هر شکلی، بیشتر انجام دهید، تفکرات شما نیز شفاف تر خواهند شد، عدم اطمینان خود را سریعتر خواهید پذیرفت و به تبع آن اشتباهات  خود را سریعتر اصلاح خواهید کرد. همچنین یاد خواهید گرفت که انعطاف بیشتری داشته باشید. انعطاف ذهنی به معنی آمادگی برای ترسیم دوباره مرزها و آگاهی از اینکه سیستم وارد مد و حالت جدیدی شده است، یک ضرورت انکارناپذیر است؛ مخصوصا وقتی که در دنیایی از سیستم های انعطاف پذیر زندگی می کنیم.

همواره بخاطر داشته باش که آنچه تو می دانی و هرچیزی که دیگران می دانند، صرفا یک مدل است. مدل خود را در معرض دید قرار بده. از دیگران دعوت کن تا پیشفرض های تو را به چالش بکشند و پیشفرض های خودشان را مطرح کنند. بجای اینکه بخاطر مطرح کردن یک مدل یا فرضیه، خودتان را یک قهرمان بپندارید، سعی کنید تا جایی که ممکن است مدل های بیشتری جمع آوری کنید. همه ی آن ها را بعنوان مدل هایی محتمل و امکان پذیر در نظر بگیرید تا جایی که شواهدی بیابید که منجر به رد برخی از مدل ها شوند.

آشکار کردن مدل ها، دقیق تر کردن آن ها تا جای ممکن، تست کردن آن ها با توجه به شرایط و آمادگی داشتن برای کنار گذاشتن مدل ها درصورت از بین رفتن شواهد پشتیبان، همان بکار بردن روش علمی است؛ چیزی که حتی در کارهای علمی نیز کمتر استفاده می شود و استفاده از آن در علوم اجتماعی، مدیریت یا زندگی روزانه تقریبا نایاب است."

منبع: کتاب thinking in systems نوشته دونلا میچل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷
علی رسولی