نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هدف گذاری» ثبت شده است

انسان ها را از این نظر که تصمیماتشان بر اساس فرار از ترس هایشان است یا تعقیب رویاهایشان می توان در یک طیف طبقه بندی کرد. آقا معلم نیز در این پست (+) راجع به این موضوع نوشته و مثال های بسیار کاربردی و ملموسی را مطرح کرده است. این نوشته نیز صرفا بهانه ای است برای مرور دوباره آن مطلب و اندیشیدن مجدد به آن. پس لطفا قبل از خواندن این مطلب، پست آقا معلم را مطالعه کنید. و بعد از آن اگر این مطلب را نخوانید هم چیزی را از دست نداده اید.

انسان هایی که از ترس هایشان فرار می کنند، اغلب به دنبال یک حاشیه امن و بدون ریسک هستند. یک زندگی آرام و بدون دغدغه که هیچ اضطراب و استرسی در آن نباشد را می خواهند. به دنبال این هستند که یک شغل دائمی و ثابت بیست ساله داشته باشند (ترجیحا دولتی) و حتما بیمه برایشان رد شود و سال ها بعد هم به خوبی و خوشی بازنشسته شوند، حقوق بازنشستگی را بگیرند و احتمالا بروند به دنبال علایقشان. این ها همان افرادی هستند که خودشان را می چسبانند به میز و صندلی یک سازمان یا یک شرکت و به سختی می توان آن ها را از جایگاه و حوزه امنشان خارج کرد. دغدغه اصلی شان اینست که کمتر کار کنند ولی درآمد بیشتری داشته باشند. استعداد، مهارت یا دانش خاصی ندارند؛ اما چهارچشمی مواظبند که کسی از مهارتها و دانش آن ها سوء استفاده نکند یا ایده های طلایی شان را ندزدد. این افراد، در زندگی شخصی نیز به پدر و مادر یا همسرشان وابسته اند.

با بیان این نشانه ها، ویژگی های انسان هایی که در سر دیگر طیف هستند نیز مشخص تر گردید. کسانی که به دنبال رویاهایشان می روند و در زندگی برای خود رسالت و ماموریتی قائل هستند و اهداف و ارزش های والایی را برای خودشان تعیین کرده اند. افرادی که بیشتر از آنچه می گیرند، می بخشند. کسانی که با زحمت و تلاش چند ساله، دانش و مهارت های خود را تقویت کرده و گسترش داده اند و به انسان های توانمندی تبدیل شده اند. افرادی که بودنشان برای دنیا بهتر از نبودنشان است. تنها به فکر شکم و آسایش خودشان نیستند، در هر محیطی که قرار می گیرند، منفعل نیستند و بلکه سعی می کنند تاثیرگذار، مفید و ارزش آفرین باشند. این افراد روی خودشان و توانمندی هایشان تمرکز کرده اند و حالا انسان توانگری هستند که می تواند کارهایش را بصورت حرفه ای به انجام رساند و بهمین خاطر است که مجبور نیستند خودشان را به شرکت یا سازمانی بچسبانند و بلکه برعکس، شرکت ها و سازمان ها برای انجام صحیح  و حرفه ای پروژه ها و کارهایشان به این افراد وابسته اند.


اغلب ما این موضوعات را که باید به دنبال رویاها رفت و زندگی هر انسانی بیهوده نیست و بلکه هر کسی روی این کره خاکی، برای هدف و رسالتی آمده است و ... را قبول داریم و حتی به جد از آن دفاع می کنیم. اما چگونه می توانیم در عمل نیز به این سمت حرکت کنیم؟ دانستن این مطلب به تنهایی کافی نیست و چند روز دیگر فراموشمان خواهد شد؛ باید آن را به زندگی خودمان گره بزنیم. باید میکرواکشن هایی تعریف کنیم و از آن ها پیروی نماییم.

اولین گام اینست که رسالت شخصی خودمان یا ارزش های والایی که به زندگی مان معنا می دهند را تعیین کنیم. البته قرار نیست این امر به یک باره و بعد از یک ربع فکر کردن اتفاق بیافتد. بلکه طی چند ماه، به تدریج که ذهنمان با این مساله درگیر می شود، ارزش های واقعی و آنچه برایمان مهم است، آشکار می شوند. این ارزش ها وحی منزل نیستند و ممکن است بعدها آن ها را تغییر دهیم یا با ارزش های دیگری جایگزین نماییم..

برای تعیین ارزش ها و رسالت شخصی خود می توانیم به حرف ها و زندگی افرادی توجه کنیم که آن ها را می ستاییم و الگویمان هستند.

استفان کاوی نیز در کتاب "هفت عادت مردمان موثر" تکنیک بسیار مفیدی در این زمینه معرفی می کند:

" تجسم کنید که به مراسم خاکسپاری عزیزی می روید. مجسم کنید که برای حضور در محل برگزاری مراسم سوار ماشینتان می شوید و در پارکینگ آن محل ماشین خود را پارک می کنید و پیاده می شوید. وقتی وارد آن مکان می شوید، به گلها و موسیقی ملایم ارگ توجه می کنید. همچنان که از میان مدعوین می گذرید، چهره دوستان و خویشاوندانتان را می بینید و اندوه فقدان آن عزیز را که از دل حاضران برمی خیزد مشاهده می کنید.

وقتی به جلوی اتاق می رسید و به درون تابوت می نگرید، ناگاه خود را چهره به چهره خویشتن می بینید. این مراسم تدفین شماست، سه سال بعد از اکنون، در این مراسم، همه این افراد برای بزرگداشت شما آمده اند تا احساس محبت و قدردانی از زندگیتان را ابراز کنند... نخستین سخنران افراد خانواده تان است... دومین سخنران یکی از دوستان شماست؛ شخصی که می تواند این احساس را ایجاد کند که شما چگونه انسانی بوده اید. سومین سخنران یکی از همکارهای شماست. چهارمین سخنران فردی از مسئولان کلیسا و یا انجمنی است که در آن خدمت می کنید.

اکنون عمیقا بیاندیشید تا ببینید که هر یک از این سخنرانان درباره شما و زندگیتان چه می گوید؟ دوست داشتید که کلام آن ها چگونه همسر یا پدر یا مادری را منعکس می کرد؟... چگونه دوستی؟ چگونه همکاری؟ دوست داشتید چگونه منشی را در شما می دیدند؟ چه کمک ها و ایثارها و توفیق هایی را می خواستید به یاد بیاورند؟ با دقت به افراد پیرامونتان بنگرید. دوست دارید چه تفاوت هایی را در زندگی شان ایجاد کرده باشید؟ 

پیش از اینکه به مطالعه ادامه دهید، چند دقیقه بنشینید و همه احساس هایتان را بنویسید."

یک میکرواکشن دیگر برای اینکه برویم به سمت نوشتن ارزش ها و اولویت های خودمان، اینست که نیایش هایی که برایمان الهام بخش و تاثیرگذار هستند را بنویسیم، بالای تختمان قرار دهیم و هر روز صبح بعد از بیدار شدن از خواب، آن ها را بخوانیم. نیازی نیست که این نیایش ها حتما حاصل فکر و اندیشه خودمان باشند. بعنوان مثال نیایش زیبایی که محمدرضا جلایی پور نوشته است، می تواند آغاز خوبی باشد. (من از طریق وبلاگ نجمه عزیزی، دوست متممی خوبمان با این نیایش آشنا شدم.) مطالعه نیایش های ارزشمند در ابتدای روز به ما کمک می کند که در فعالیت ها و تصمیم های روزانه مان، ارزش های والا و اولویت های خودمان را در نظر بگیریم. در نتیجه کار و تلاشمان در یک جهت مشخصی هدایت می شوند.

نوشتن رسالت شخصی، مانند برنامه و طرح جامعی است که برای کل زندگی خودمان می ریزیم و بر اساس آن تمامی اهداف و فعالیت های خودمان را تعیین و طراحی می کنیم. داشتن هدف و طرح جامع و پایبندی به آن در بخش های مختلف زندگی باعث می شود که ما تا حد زیادی فعالیت های خودمان را بهینه سازی و جهت دهی کنیم و از زندگی مان یک خانه وینچستر نسازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۰۰:۲۲
علی رسولی

درباره عمارت وینچستر در ویکیپدیا (فارسی) توضیحات مختصر و مفیدی نوشته شده است. عمارتی که بدون نقشه کلی، طی چندین سال، با هزینه بسیار زیاد و با تلاش صنعتگران متعددی ساخته شده است، هر یک از اتاق ها و اجزای عمارت وینچستر در نهایت دقت و زیبایی طراحی و ساخته شده اند، اما این اجزای عالی، در کنار یکدیگر، یک عمارت بسیار بد و غیرقابل سکونت را بوجود آورده اند.

در مواجهه با سرگذشت این عمارت با خودمان می گوییم که چه کار احمقانه ای انجام داده اند، بدیهی است که قبل شروع به ساخت عمارت باید یک نقشه و طرح کلی داشته باشند. غافل از اینکه خود ما نیز در مواجهه با اغلب مسائل زندگی مان و حتی برای کل زندگی خودمان، چنین رویکردی را در پیش می گیریم. در اوایل زندگی میشنویم که حالا وقت درس خواندن است، سعی می کنیم با تمام توان درس بخوانیم و بهترین باشیم. کمی بعد می شنویم که حالا وقت دانشگاه رفتن است، سعی می کنیم در بهترین رشته و بهترین دانشگاه قبول شویم، با کمک بهترین اساتید، بهترین مقاله ها را منتشر کنیم. کمی بعد، مانند خانه وینچستر، شروع می کنیم به ساختن یک اتاق دیگر و چسباندن آن به زندگی خودمان: "شغل". وقت کار کردن رسیده است، بهترین و پردرآمدترین شغل ها را انتخاب می کنیم و نهایت تلاشمان را برای افزایش درآمد انجام می دهیم. بعد نوبت اتاق های بعد می رسد، ازدواج، بچه دار شدن و همینطور تا آخر. ما تلاش بسیاری در بخش های مختلف زندگی خود صرف کرده ایم و سعی کرده ایم تحصیلات عالی، شغل عالی و خانواده عالی داشته باشیم. اما بدلیل اینکه یک طرح و نقشه جامعی برای زندگی نداشته ایم، این بخش ها در کنار همدیگر، زندگی ناموفقی را ایجاد کرده اند.

داشتن برنامه جامع برای زندگی را می توان با تعیین اهداف و اولویت های زندگی شروع کرد. وقتی اهداف خود را (بترتیب اولویت) تعیین می کنیم، حالا می توانیم بر اساس اولویت هایمان تصمیم بگیریم که برای رسیدن به این اهداف، چه مطالبی را باید یاد بگیریم، چه مهارت هایی را باید کسب کنیم، در چه رشته ای تحصیل کنیم، به چه کاری مشغول شویم، با چه کسانی ارتباط داشته باشیم و خلاصه بخش های مختلف زندگی مان را بر اساس اهدافمان معماری می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۷
علی رسولی