نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

بسیاری از افراد، یادگیری را برابر دریافت اطلاعات می دانند، اما در واقع دریافت اطلاعات اولین و شاید ساده ترین مرحله از فرآیند یادگیری است. دریافت اطلاعات (مانند خواندن یک مطلب، گوش دادن به سخنرانی یا مشاهده یک پدیده) وقتی می تواند منجر به یادگیری شود که اطلاعات دریافت شده با بخش های مختلف ذهن ما مرتبط شده و در نحوه تفکر، تصمیم گیری و رفتار ما اثر بگذارد. دریافت بسته های اطلاعات، بدون اینکه ارتباطی با سایر بخش های ذهن ما و آموخته های قبلی ما داشته باشد، الزاما منجر به یادگیری و تغییر رفتار نمی شود و چه بسا پس از مدت کوتاهی بسته های اطاعات دریافت شده فراموش شوند.

چرا با وجود اینکه کتاب ها و مقالات بسیاری مطالعه می کنیم، در کلاس های آموزشی متعددی شرکت می کنیم، فیلم های آموزشی بسیاری می بینیم، اما تغییر چندانی در وضعیت فعلی ما ایجاد نمی شود؟ یکی از پاسخ ها می تواند این باشد که: چون یاد نمی گیریم. در نتیجه ی یادگیری است که مطالب دریافت شده، در فکر، تصمیم و رفتار ما تاثیر می گذارند و وضعیت بهتری را برایمان رقم می زنند.

در سایت متمم،بطور مفصل و با کمک منابع علمی معتبر، به مهارت یادگیری پرداخته شده است. مهم ترین چیزی که از درس مهارت یادگیری در متمم یاد می گیریم، اینست که "یادگیری یک مهارت است"، یعنی مانند نواختن موسیقی می توان با تمرین کردن آن را بهبود داد.

ما چگونه یاد می گیریم؟ یکی از روش ها، تجربه کردن (و بخصوص یادگیری از اشتباهات) است. در دوران کودکی، وقتی که به بخاری روشن دست زدیم، از سوزش دستمان، یاد گرفتیم که بخاری خطرناک است و دستمان را می سوزاند و بعدها با تجربیات دیگر، این یادگیری عمیق تر شد. پس فرآیند یادگیری از تجربه را می توان اینگونه بیان کرد: انجام یک عمل و فیدبک گرفتن از نتایج و آثار آن عمل. هم اکنون نیز از تجربیات زندگی روزانه خود می توانیم یاد بگیریم. کافیست به اعمال خودمان و دیگران توجه کنیم و از اثرات آن ها بازخور (فیدبک) بگیریم. آیا ادامه تحصیل من یا دیگران باعث افزایش درآمد یا افزایش احتمال موفقیتم گردید؟ آیا برگزاری کمپین بازاریابی باعث افزایش فروش شرکت شد؟ آیا این حرف و رفتار من باعث حل مشکل شد و یا مشکلی به مشکلات موجود افزود؟

بعضی از انسان ها یک اشتباه را بارها در طول زندگی خود تکرار می کنند (و یا به عبارت دیگر، یک سال را هفتاد بار در زندگی شان تکرار می کنند)، بدون اینکه یک بار از اشتباه خود بیاموزند و یاد بگیرند. یکی از دلایل این موضوع اینست که یا مشکل را نمی بینیم (و نمی دانیم یا نمی پذیریم که مشکلی وجود دارد) و یا اینکه علت مشکل را عوامل و افراد بیرونی می دانیم و خودمان را بطور کامل بدون اشتباه می دانیم. نپذیرفتن اشتباهات و نتایج کارهایمان، باعث می شود که فرصت یادگیری از آن تجربیاتمان را نداشته باشیم و بارها در دام اشتباهات تکراری بیافتیم.

اگر در چهل سالگی همان حرف هایی را می زنیم که در سی سالگی می زدیم، همانطور فکر می کنیم و همان کارها را انجام می دهیم، نشان از ثبات قدم و درستی حرف ها و اعمال ما نیست! بلکه نشان می دهد که در آن ده سال، فکر و اندیشه ی جدیدی نکرده ایم و اکنون با فکرهای پوسیده زندگی می کنیم. بطور خلاصه، بهتر نشدن نحوه اندیشیدن و گفتار و رفتار ما نشانه اینست که چیزی یاد نگرفته ایم. برای اینکه به اندیشه ها، حرف ها و کارهای تکراری خودمان نچسبیم، بهتر است هر هفته از خودمان بپرسیم و بنویسیم که در این هفته چه چیزهای جدیدی یاد گرفتم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۲۱
علی رسولی

" ما می دانیم که اطلاعات چگونه می تواند سیستم ها را کنار هم نگه دارد و همچنین چگونه تاخیر، سودار بودن (biased)، پراکندگی و یا از دست رفتن اطلاعات می تواند منجر به عملکرد نادرست چرخه های بازخورد شود. تصمیم گیران نمی توانند به اطلاعاتی که ندارند پاسخ دهند، همچنین نسبت به اطلاعاتی که نادقیق است یا دیر به دستشان می رسد نمی توانند پاسخگو باشند. به نظر من اغلب اشکالات سیستم ناشی از اطلاعات سودار، ناقص یا همراه با تاخیر است." تفکری در سیستم ها، دونلا میچل

اطلاعات در یک سیستم نقشی بسیار حیاتی و انکار ناپذیر بازی می کنند و حلقه های بازخور را بوجود می آورند. در یک سازمان، مدیران به کمک اطلاعات می توانند وضعیت موجود را ارزیابی و تحلیل کرده و تصمیم گیری کنند. ارتباط و تبادل اطلاعات بین بخش های مختلف سازمان می تواند رفتارهای کاملا متفاوتی را بوجود آورد. جریان اطلاعات در سازمان را می توان به جریان خون در بدن تشبیه کرد. چرخش اطلاعات از بالا به پایین و از پایین به بالا در یک سازمان منجر به ادامه حیات آن می شود. مدیران تمایل دارند که بسیاری از اطلاعات را از کارمندانشان پنهان کنند و صرفا در حد بسیار محدودی که برای انجام کار لازم است، اطلاعاتی را در اختیار کارمندان زیردستشان قرار می دهند. از طرف دیگر کارمندان نیز سعی می کنند اطلاعات و خبرهای بد را از مدیران پنهان کنند. این رفتارها و عدم گردش اطلاعات در سازمان منجر به بوجود آمدن فضایی تاریک و مبهم برای افراد می شود که در آن، بسیاری از تصمیم گیری ها، کورکورانه و بر اساس اطلاعات ناقص هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۷
علی رسولی
می دانیم که یک سیستم از اجزای در حال تعامل تشکیل شده است. هر یک از ما نیز ممکن است جزئی از سیستم خانواده، سازمان، شهر، اجتماع یا دانشگاه باشیم و با اجزای دیگر این سیستم ها تعامل داشته باشیم. مکالماتی که با خانواده، دوستان، همکاران یا هم کلاسی هایمان داریم، خبرهایی که از تلویزیون و رسانه ها می شنویم، کتاب هایی که می خوانیم، همه و همه نمونه هایی از تعامل و تبادل اطلاعات ما با سایر اجزای سیستم هستند. پیروی ما از قوانین، هنجارها و فرهنگ سازمان یا جامعه، اینکه چه موقع سر کار حاضر شویم و چه موقع به خانه برویم، چه زمانی مورد تشویق یا تنبیه اطرافیان قرار می گیریم، اینکه دیگران چه انتظاراتی از ما دارند، نمونه هایی دیگر از تعامل ما با سایر اجزای سیستم هستند.
ارتباط های تنگاتنگ اجزای سیستم، باعث می شود که کوچکترین تغییری در هر جزء از سیستم، بر اجزای بسیاری تاثیر بگذارد و در نهایت حتی خود آن جزء را نیز متاثر سازد. حال به بعضی از سیستم هایی که عضو آن هستید فکر کنید. سیستم هایی که پس از گذر چندین سال به تعادل نسبی رسیده اند و تغییر و تحولات آنچنانی ندارند. آیا امکان دارد جزئی از این سیستم ها مستثنی از سایر اجزا بوده و سطح عملکردی بسیار بهتری از سایر اجزای سیستم داشته باشد؟
بنظر من خیر؛ در این سیستم ها، هرگونه تغییر مثبت یا منفی در عملکرد هر جزئی،بلافاصله با پاسخ سایر اجزا مواجه شده و در نهایت خنثی می شود. با پذیرفتن مطالب گفته شده، ناچارا باید بپذیریم که وضعیت فعلی ما (از نظر سطح فرهنگ، دانش و عملکرد) فاصله چندان زیادی با خانواده، دوستان و همکاران ندارد. و اگر خودمان را بعنوان عضوی از سیستم جامعه بدانیم، وضعیت فعلی ما نمی تواند فاصله بسیار زیادی با متوسط جامعه داشته باشد.
با توجه به مطالب فوق، برای رشد و پیشرفت خودمان، چاره ای نداریم جز دقت در انتخاب اطرافیانمان و سپس بالاتر بردن متوسط اطرافیانمان. ما می توانیم با کنترل تعاملات خود، اینکه چه خبرها و مطالبی را بخوانیم، با چه کسانی همنشین باشیم، از چه اصول و هنجارهایی پیروی کنیم و چه کتاب هایی را بخوانیم، می توانیم فاصله خود از متوسط ها را افزایش دهیم.
شاید بتوان مطالب گفته شده را در یک جمله معلم عزیزمان، محمدرضا شعبانعلی، خلاصه کرد:
" هیچ کس از متوسط اطرافیانش فراتر نمی رود"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۰۱:۰۵
علی رسولی
این مطلب را در ادامه مطلب قبلی با عنوان " خرد سیستمی 2: آشکار کردن مدل های ذهنی" می نویسم. در آن نوشته به اهمیت شفاف کردن مدل های ذهنی خودمان و نوشتن آن ها پرداختیم. با توجه به اینکه مدل ذهنی تعیین می کند چه چیزهایی را ببینیم، آن ها را چگونه تحلیل کنیم، چه تصمیم هایی بگیریم و چگونه عمل کنیم، پرداختن به مدل های ذهنی خودمان می تواند منشا رشد و تحول در ما شود. انسان هایی موفق تر هستند که می توانند مدل های ذهنی خودشان را آشکار کرده و آن را مطابق واقعیت های موجود، نظریات علمی و مدل های ذهنی بزرگان اصلاح کنند.
با توجه به اینکه یکی از معیارهای موفقیت و هدف های اصلی ما، کسب درآمد بیشتر است، بهتر است بصورت دقیق تری به این موضوع بپردازیم. مدل ذهنی ما راجع به کسب درآمد چیست؟ درآمد فعلی ما ناشی از چه عواملی است و چگونه می توان درآمد بیشتری کسب کرد؟ اغلب ما فکر می کنیم که تحصیلات بالاتر ضامن شغل خوب و درآمد بهتر است. این فرضیه تا چه حد با واقعیت منطبق است؟ مدل ذهنی بعضی ها درباره کسب درآمد نیز به این صورت است: برای ثروتمند شدن باید پدر پولدار، پارتی و یا رانت خوبی داشت. این افراد در تایید مدل ذهنی خودشان مثال ها و مصداق های متعددی جمع آوری کرده اند و آماده دفاع جانانه از مدل هایشان هستند.
بهتر است هر یک از ما نیز با خودمان خلوت کرده و از خودمان بپرسیم که مدل ذهنی من برای کسب درآمد و ثروت مند شدن چیست؟ در صورتی که واقعا به مدل ذهنی فوق معتقدم، آیا بهتر نیست برای رسیدن به هدف خودم به کشور دیگری مهاجرت کنم؟ آیا کار کردن در این شرکت و در این حوزه منطبق بر مدل ذهنی من است؟
بعد از آشکار کردن مدل ذهنی خودمان بهتر است آن را در معرض آزمون و ارزیابی قرار دهیم. در اینجا می توانیم به افراد موفق یا کتاب هایشان مراجعه کنیم و نظرات آن ها را جویا شویم و یا می توانیم مقالات و کتاب های علمی را مطالعه کنیم. بعنوان مثال، در حین این فعالیت ها ممکن است با مدل عرضه و تقاضا مواجه شویم. عرضه زیاد و تقاضای کم باعث افت قیمت کالاها یا خدمات می شوند. اگر دقت کنیم، هر یک از ما نیز با توجه به توانمندی هایمان، کارهایی را به دیگران عرضه می کنیم و قیمتی که آن ها برای کارمان می پردازند، بستگی به میزان عرضه و میزان تقاضا برای آن کار دارد. حال با توجه به این مدل ذهنی، از خودمان می پرسیم برای کسب درآمد بیشتر، چه کارها و توانمندی هایی دارای تقاضای زیاد و همچنین عرضه کمتری هستند؟ این مدل ذهنی، نسبت به مدل های مطرح شده در ابتدای نوشته، درست تر بوده و منجر به افکار، تصمیمات و کارهایی می شود که با احتمال بیشتری به موفقیت ما خواهد انجامید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۱
علی رسولی

درباره عمارت وینچستر در ویکیپدیا (فارسی) توضیحات مختصر و مفیدی نوشته شده است. عمارتی که بدون نقشه کلی، طی چندین سال، با هزینه بسیار زیاد و با تلاش صنعتگران متعددی ساخته شده است، هر یک از اتاق ها و اجزای عمارت وینچستر در نهایت دقت و زیبایی طراحی و ساخته شده اند، اما این اجزای عالی، در کنار یکدیگر، یک عمارت بسیار بد و غیرقابل سکونت را بوجود آورده اند.

در مواجهه با سرگذشت این عمارت با خودمان می گوییم که چه کار احمقانه ای انجام داده اند، بدیهی است که قبل شروع به ساخت عمارت باید یک نقشه و طرح کلی داشته باشند. غافل از اینکه خود ما نیز در مواجهه با اغلب مسائل زندگی مان و حتی برای کل زندگی خودمان، چنین رویکردی را در پیش می گیریم. در اوایل زندگی میشنویم که حالا وقت درس خواندن است، سعی می کنیم با تمام توان درس بخوانیم و بهترین باشیم. کمی بعد می شنویم که حالا وقت دانشگاه رفتن است، سعی می کنیم در بهترین رشته و بهترین دانشگاه قبول شویم، با کمک بهترین اساتید، بهترین مقاله ها را منتشر کنیم. کمی بعد، مانند خانه وینچستر، شروع می کنیم به ساختن یک اتاق دیگر و چسباندن آن به زندگی خودمان: "شغل". وقت کار کردن رسیده است، بهترین و پردرآمدترین شغل ها را انتخاب می کنیم و نهایت تلاشمان را برای افزایش درآمد انجام می دهیم. بعد نوبت اتاق های بعد می رسد، ازدواج، بچه دار شدن و همینطور تا آخر. ما تلاش بسیاری در بخش های مختلف زندگی خود صرف کرده ایم و سعی کرده ایم تحصیلات عالی، شغل عالی و خانواده عالی داشته باشیم. اما بدلیل اینکه یک طرح و نقشه جامعی برای زندگی نداشته ایم، این بخش ها در کنار همدیگر، زندگی ناموفقی را ایجاد کرده اند.

داشتن برنامه جامع برای زندگی را می توان با تعیین اهداف و اولویت های زندگی شروع کرد. وقتی اهداف خود را (بترتیب اولویت) تعیین می کنیم، حالا می توانیم بر اساس اولویت هایمان تصمیم بگیریم که برای رسیدن به این اهداف، چه مطالبی را باید یاد بگیریم، چه مهارت هایی را باید کسب کنیم، در چه رشته ای تحصیل کنیم، به چه کاری مشغول شویم، با چه کسانی ارتباط داشته باشیم و خلاصه بخش های مختلف زندگی مان را بر اساس اهدافمان معماری می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۷
علی رسولی

"وقتی که دیاگرام های ساختار سیستم را رسم می کنیم و تساوی هایی برای تحلیل آن ها می نویسیم، مجبور هستیم که فرضیات خودمان را آشکار کنیم و آن ها را به دقت بیان نماییم. ما باید هر یک از پیشفرض های خودمان درباره سیستم را رسم کنیم تا دیگران (و خودمان) آن ها را ببینیم. مدل های ما باید کامل، منطقی و سازگار باشند. پیشفرض های ما دیگر نمیتوانند به این طرف و آن طرف بلغزند (مدل های ذهنی بسیار بی ثبات هستند) و درباره هر بحثی، پیشفرض های مختلفی را در نظر بگیریم.

مجبور نیستید که مدل های ذهنی خودتان را بصورت دیاگرام ها و تساوی های خاصی نمایش دهید؛ هرچند که اینکار بسیار مفید است. نمایان کردن مدل های ذهنی را می توان با لیست ها یا تصاویر یا فلش هایی که نشان می دهند از نظر شما، چه چیزی به چه چیزی متصل است. هرچقدر که این کار را، به هر شکلی، بیشتر انجام دهید، تفکرات شما نیز شفاف تر خواهند شد، عدم اطمینان خود را سریعتر خواهید پذیرفت و به تبع آن اشتباهات  خود را سریعتر اصلاح خواهید کرد. همچنین یاد خواهید گرفت که انعطاف بیشتری داشته باشید. انعطاف ذهنی به معنی آمادگی برای ترسیم دوباره مرزها و آگاهی از اینکه سیستم وارد مد و حالت جدیدی شده است، یک ضرورت انکارناپذیر است؛ مخصوصا وقتی که در دنیایی از سیستم های انعطاف پذیر زندگی می کنیم.

همواره بخاطر داشته باش که آنچه تو می دانی و هرچیزی که دیگران می دانند، صرفا یک مدل است. مدل خود را در معرض دید قرار بده. از دیگران دعوت کن تا پیشفرض های تو را به چالش بکشند و پیشفرض های خودشان را مطرح کنند. بجای اینکه بخاطر مطرح کردن یک مدل یا فرضیه، خودتان را یک قهرمان بپندارید، سعی کنید تا جایی که ممکن است مدل های بیشتری جمع آوری کنید. همه ی آن ها را بعنوان مدل هایی محتمل و امکان پذیر در نظر بگیرید تا جایی که شواهدی بیابید که منجر به رد برخی از مدل ها شوند.

آشکار کردن مدل ها، دقیق تر کردن آن ها تا جای ممکن، تست کردن آن ها با توجه به شرایط و آمادگی داشتن برای کنار گذاشتن مدل ها درصورت از بین رفتن شواهد پشتیبان، همان بکار بردن روش علمی است؛ چیزی که حتی در کارهای علمی نیز کمتر استفاده می شود و استفاده از آن در علوم اجتماعی، مدیریت یا زندگی روزانه تقریبا نایاب است."

منبع: کتاب thinking in systems نوشته دونلا میچل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۷
علی رسولی