نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کل نگری» ثبت شده است

مقدمه:

بسیار پیش می آید که مطلبی را می خوانیم و یاد می گیریم، اما درست در شرایطی که به آن مطلب و دانش نیاز داریم، حواسمان نیست که از آموخته ها و دانشمان در آن زمینه استفاده کنیم.

مثلا من نکات بسیاری را درباره ی شیوه های درست و موثر گفتگو یا مذاکره مطالعه می کنم، اما در طول روز، قبل از آغاز صدها گفتگویم با دیگران، متوجه نیستم که باید از آن نکات در گفتگوهایم استفاده کنم.

در واقع چیزهایی که می دانم را به کار نمی بندم، نه بخاطر اینکه اراده کمی دارم یا دانسته هایم کاربردی نیستند، فقط به این خاطر که در مواقع نیاز، دانسته هایم را بخاطر نمی آورم و یا متوجه آن ها نیستم.

مثلا مطالعات زیادی درباره ی "تصمیم گیری" داشته ام، اما در طول روز صدها تصمیم می گیرم و بعد از آن حتی متوجه نمی شوم که "من تصمیم گرفتم!"، چه برسد به اینکه دانشم درباره ی تصمیم گیری را در بعضی از این تصمیم ها بکار بگیرم. دلیلش شاید اینست که ما هیچگاه در موقعیت تصمیم گیری و انتخاب، به خودمان نمی گوییم که "الان می خواهم که یک تصمیم بگیرم. پس بهتر است اول بروم جعبه ی دانشم درباره ی تصمیم گیری را باز کنم و نکات آن را رعایت کنم!". همه ی ما در طول روز شاید بارها و بارها به آینده کاری خودمان یا اگر مدیر باشیم، به آینده شرکت و کسب و کارمان فکر کنیم. اما در هیچ یک از این لحظاتی که سخت مشغول فکر کردنیم، به خودمان نمی گوییم که "حالا می خواهم استراتژی آینده را مشخص کنم، قربتا الی الله. مطابق بسته آموخته هایم درباره استراتژی، اول بهتر است فرصت ها و تهدیدها را مشخص کنم ..."

چه باید کرد؟ یکی از راه هایی که به ذهن من می رسد و همیشه به خودم یادآوری می کنم، تقویت مهارت یادگیری است. اینکه سعی کنیم مطالب را بصورت بسته هایی با یک برچسب مشخص در ذهنمان انبار نکنیم و بلکه سعی کنیم هر دانش و مطلبی که می خوانیم را با ذهن و فکر خود عجین کنیم، بصورتی که طرز تفکر و نگرش ما عوض شود. در اینصورت است که از فردی که "تفکر سیستمی یا تفکر استراتژیک می داند" تبدیل می شویم به فردی که "تفکر سیستمی دارد" یا استراتژیک فکر می کند.

یک روش موثر برای افزایش عمق یادگیری، ساختن تداعی های مختلف است. یعنی هر چه که می خوانیم را به دانسته های قبلی مان پیوند بزنیم، مثال ها و مصداق های متعدد برایش پیدا کنیم، موارد کاربرد آن در زندگی مان را تجسم کنیم. در طول روز فرصت هایی را جستجو کنیم تا از مطالب خوانده شده استفاده نماییم یا به آن ها فکر کنیم و یا اینکه در انتهای روز درباره ی آن بنویسیم.

اصل مطلب:

قبلا دو استعاره و مثال برای کل نگری مطرح کردیم:

+ عمارت وینچستر یا کل نگری در برنامه ریزی برای زندگی 

+ طراحی کردن بعنوان استعاره ای برای کل نگری

در اینجا می خواهیم فیلم و فیلم سازی را بعنوان یک استعاره برای کل نگری بررسی کنیم. فرض کنید می خواهیم یک فیلم بسازیم و برای چگونگی انجام این کار از دوستانمان مشورت می خواهیم.

دوست جزء نگرمان می گوید: "فکر می کنی فیلم یعنی چه؟ فیلم از صدهزار تصویر که پشت سر هم نمایش داده می شوند تشکیل شده است."

که البته درست هم می گوید. فراموش نکنیم، جزءنگری اغلب با تجزیه کل به اجزایش آغاز می شود.

دوست جزءنگرمان ادامه می دهد: "پس برای ساختن فیلم کافیست هر روز هزار عکس را ذخیره کنی و این کار به مدت صد روز ادامه دهی"

اما دوست کل نگرمان اینطور توضیح می دهد: "برای فیلم ساختن باید یک تم و موضوع کلی در نظر بگیری، یک داستان کلی برای آن بنویسی شخصیت های اصلی را بیافرینی، بعد باید سعی کنی این داستان را به چند ماجرای اصلی تقسیم کنی، سپس جزئیات و رویدادهای هر یک از ماجراها را مشخص کنی و شخصیت های جانبی را تعیین کنی..." 

اشتباه دوست جزءنگرمان اینجاست که نمی داند یک کل، چیزی فراتر از اجزای آن در کنار یکدیگر است، این اجزا باید ارتباط خاصی با همدیگر داشته باشند تا آن کل را بوجود آورند و هدف کلی را محقق کنند. بنابراین در یک فیلم هم هر تصویری باید به تصاویر قبل و بعد خود مرتبط باشد و مجموعه ای از تصاویر عالی، فیلم خوبی نخواهد بود.

البته این مثالی که بررسی کردیم، جزو بدیهیات است و احتمالا باید به عقل دوست جزءنگر شک کنیم. اما بیایید بررسی کنیم که چه جاهای دیگری ما ممکن است ناخودآگاه مثل دوست جزءنگرمان فکر کنیم:

 + زندگی و عمر ما از سال های متوالی تشکیل شده است، کافیست به برنامه ای که اول هر سال می ریزیم عمل کنیم..

 + یک تیم فوتبال از بازیکنانش ساخته شده است. کافیست پول کافی در اختیارمان بگذارند تا بهترین بازیکنان را جذب کنیم..

+ یک سازمان یا شرکت از آدم ها بوجود می آید. کافیست بهترین ها را استخدام کنیم.. (این احتمالا شعار مدیران منابع انسانی است، اما نباید فراموش کنیم که بهبود فرآیندها و گردش کار در یک سازمان موثرتر از جابجایی افراد است)

 + این محصول صد جزء دارد. باید هر یک از این اجزا را به بهترین وجه طراحی کنیم و بسازیم تا یک محصول عالی تحویل مشتری دهیم..

 + (مدیر شرکت خطاب به مدیران واحدها) شرکت ما پنج واحد اصلی دارد تحقیقات، تولید، تدارکات، فروش و مالی. من از مدیران این واحدها انتظار دارم که وظایف خود را به بهترین نحو انجام دهند و بهترین عملکرد را داشته باشند. (هر بخشی، بدون توجه به کل شرکت، شروع به انجام بهینه سازی هایی می کند که به بخش های دیگر و به عملکرد کل صدمه می زند. مثلا واحد تدارکات ارزان ترین موارد اولیه را می خرد و بعلت کاهش هزینه ها تشویق می شود و واحد فروش ناچار است محصولات بی کیفیت را بفروش برساند)

آیا جزءنگری نادرست است؟ خیر. اما به تنهایی کافی نیست و باید در کنار کل نگری از آن استفاده کرد. اشکال جزءنگری اینجاست که در تجزیه کل به اجزایش، روایط بین اجزا را نمی بیند و از بین می برد. در حالی که روابط بین اجزا (نسبت به خود اجزا) تاثیر بیشتری در رفتار کل سیستم دارند.


جزءنگری معمولا با مرزگذاری آغاز می شود. چه مرزگذاری بین بخش های یک سازمان، چه مرزگذاری بین علوم و دانش های مختلف، چه مرزگذاری بین کشورها و قومیت ها. نباید فراموش کنیم که مرزها، صرفا فرضیات و مدل های ما هستند و لزوما واقعیت بیرونی ندارند. بدن ما به کلیت خود و با اجزای بهم پیوسته اش در حال کار کردن است و این ماییم که مرزهای فرضی می گذاریم و مثلا بخشی از بدن را مغز و بخشی را دست می نامیم. چنانکه دنیای واقعی و طبیعت نیز کاملا بهم پیوسته است و این ماییم که با مرزگذاری و تجزیه آن به علوم مختلف سعی می کنیم آن را بهتر بشناسیم، اما بعدها فراموش می کنیم که این مرزها فرضیات ما بوده اند (مثلا افرادی که از رشته دانشگاهی خود دفاع می کنند و یا می گویند آن مساله به بازاریابی مربوط نیست و مساله حسابداری است، آن مساله برقی نیست مکانیکی است).

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۵
علی رسولی
ما در تحلیل ها، تصمیم گیری ها و انجام بسیاری از کارهایمان در زندگی یا کسب و کار، دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:
1- رویکرد مبتنی بر تجزیه و تحلیل
2- رویکرد مبتنی بر کل نگری
رویکرد دوم با تفکر سیستمی سازگارتر است و باعث می شود ما کارهایمان را با صرف منابع (زمان، هزینه و تلاش) کمتری به انجام برسانیم.
این کارها می تواند شامل برنامه ریزی برای آینده خودمان، نوشتن یک کتاب، توسعه و تولید یک محصول، یا طراحی سیستم فروش یک شرکت باشد. برای اینکه بتوانیم دو رویکرد فوق را بصورت شفاف تر و ملموس تری مقایسه کنیم، بهتر است از یک استعاره مفهومی استفاده کنیم. یک استعاره مفهومی مفید و کاربردی برای این منظور می تواند طراحی کردن (نقاشی کردن) باشد.
فرض کنید می خواهیم یک گل یا چهره یک نفر را طراحی کنیم. همانطور که گفتیم، برای آغاز و به انجام رساندن این کار دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:

رویکرد اول: تجزیه
در این رویکرد، اجزای مختلف گل را در نظر میگیریم و از یک گوشه شروع می کنیم به طراحی کردن اجزا و روندی مانند روند زیر را طی می کنیم:


مشکل این شیوه در طراحی اینست که ممکن است ما به هر دلیلی نتوانیم یک یا چند تا از اجزای گل را مشابه گل واقعی رسم کنیم و طرح نهایی مان متناسب و زیبا نشود. ممکن است هر یک از اجزا را بخوبی رسم کنیم، اما قرار گرفتن آن ها در کنار یکدیگر یک طرح موزون و متناسب ایجاد نکند. از طرف دیگر ما در هر مرحله یکی از اجزای گل را به طرح اضافه می کنیم و ریسک اینکه جزء جدید، بصورت مطلوب ما نباشد یا با اجزایی که قبلا کشیده ام ناهمگون شود تا انتهای طراحی با ما همراه است. از طرف دیگر می دانیم که با پیشرفت طراحی، هزینه بروز خطاها و اعمال تغییرات بصورت نمایی افزایش می یابد.
 در این رویکرد، باید چندین بار این گل را طراحی کنیم تا بالاخره طراحی کردن آن را یاد بگیریم، در واقع یادگیری کل این فرآیند زمان و هزینه بسیاری از ما می گیرد.
 مشکل دیگر اینجاست که در این رویکرد، تجربیات و آموخته های ما قابل تکرار در موارد دیگر نیست. یعنی از تجربیات طراحی این گل نمی توانیم در طراحی چهره یک انسان نیز استفاده کنیم و احتمالا حتی در طراحی یک گل دیگر با شمایل و اجزایی متفاوت نیز دچار مشکل شویم.

رویکرد دوم: کل نگری
در این رویکرد، بجای اینکه طرح نهایی را بصورت تکه تکه و تجزیه شده ببینیم، سعی می کنیم در هر مرحله ای از فرآیند طراحی، کل طرح را در نظر داشته باشیم (کل نگری). بعبارت دیگر، مطابق شکل زیر، در ابتدا یک طرح کلی و انتزاعی (بدون جزئیات) رسم می کنیم و در هر مرحله، با نگاه به نقاشی خودمان تصمیم می گیریم که چه خطوط و جزئیاتی را بدان اضافه یا از آن کم کنیم تا جزئیات طرح نهایی بتدریج ظاهر شوند(evolve).


مزیت این رویکرد اینست که ما در هر مرحله، با نگاه به طراحی خودمان، نواقص آن را تکمیل می کنیم و احتمال اینکه در نهایت یک طراحی نامتناسب و ناموزون داشته باشیم کاهش می یابد. بعبارت دیگر، احتمال اینکه در مراحل انتهایی طراحی، خطای ناخواسته ای بروز کند و کل طرح و زحماتمان را بر باد دهد کاهش می یابد.
از طرف دیگر در این رویکرد، تجربیات ما قابل تکرار هستند و می توانیم فرآیند "کشیدن یک طرح مفهومی و انتزاعی و افزودن تدریجی جزئیات به آن" را در طراحی هرچیز دیگری نیز استفاده کنیم و هربار آموخته هایمان از این فرآیند را افزایش دهیم.

با در نظر گرفتن این استعاره مفهومی می توانیم به فعالیت های مختلف خودمان توجه کنیم و ببینیم که کدام رویکرد را در پیش گرفته ایم. بعنوان مثال در نوشتن یک کتاب:
با رویکرد اول: از یک گوشه شروع می کنیم و هر مطلب مرتبطی که به ذهنمان می رسد را به نوشته هایمان اضافه می کنیم تا بتدریج کل متن کتاب نوشته شود.
با رویکرد دوم: عنوان و موضوع کلی کتاب را مشخص می کنیم. سپس عناوین اصلی و کلمات کلیدی را می نویسیم. بتدریج جزئیات بیشتری درباره هر یک از عناوین اصلی و کلمات کلیدی جمع آوری می کنیم. در هر مرحله از این فرآیند، نگاهی نیز به کل چارچوب کتاب داریم.

پینوشت: در نوشته "عمارت وینچستر و زندگی ما" مصداقی از این استعاره را در ساخت یک خانه و همچنین برنامه ریزی برای زندگی خودمان بررسی کردیم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۱
علی رسولی

درباره عمارت وینچستر در ویکیپدیا (فارسی) توضیحات مختصر و مفیدی نوشته شده است. عمارتی که بدون نقشه کلی، طی چندین سال، با هزینه بسیار زیاد و با تلاش صنعتگران متعددی ساخته شده است، هر یک از اتاق ها و اجزای عمارت وینچستر در نهایت دقت و زیبایی طراحی و ساخته شده اند، اما این اجزای عالی، در کنار یکدیگر، یک عمارت بسیار بد و غیرقابل سکونت را بوجود آورده اند.

در مواجهه با سرگذشت این عمارت با خودمان می گوییم که چه کار احمقانه ای انجام داده اند، بدیهی است که قبل شروع به ساخت عمارت باید یک نقشه و طرح کلی داشته باشند. غافل از اینکه خود ما نیز در مواجهه با اغلب مسائل زندگی مان و حتی برای کل زندگی خودمان، چنین رویکردی را در پیش می گیریم. در اوایل زندگی میشنویم که حالا وقت درس خواندن است، سعی می کنیم با تمام توان درس بخوانیم و بهترین باشیم. کمی بعد می شنویم که حالا وقت دانشگاه رفتن است، سعی می کنیم در بهترین رشته و بهترین دانشگاه قبول شویم، با کمک بهترین اساتید، بهترین مقاله ها را منتشر کنیم. کمی بعد، مانند خانه وینچستر، شروع می کنیم به ساختن یک اتاق دیگر و چسباندن آن به زندگی خودمان: "شغل". وقت کار کردن رسیده است، بهترین و پردرآمدترین شغل ها را انتخاب می کنیم و نهایت تلاشمان را برای افزایش درآمد انجام می دهیم. بعد نوبت اتاق های بعد می رسد، ازدواج، بچه دار شدن و همینطور تا آخر. ما تلاش بسیاری در بخش های مختلف زندگی خود صرف کرده ایم و سعی کرده ایم تحصیلات عالی، شغل عالی و خانواده عالی داشته باشیم. اما بدلیل اینکه یک طرح و نقشه جامعی برای زندگی نداشته ایم، این بخش ها در کنار همدیگر، زندگی ناموفقی را ایجاد کرده اند.

داشتن برنامه جامع برای زندگی را می توان با تعیین اهداف و اولویت های زندگی شروع کرد. وقتی اهداف خود را (بترتیب اولویت) تعیین می کنیم، حالا می توانیم بر اساس اولویت هایمان تصمیم بگیریم که برای رسیدن به این اهداف، چه مطالبی را باید یاد بگیریم، چه مهارت هایی را باید کسب کنیم، در چه رشته ای تحصیل کنیم، به چه کاری مشغول شویم، با چه کسانی ارتباط داشته باشیم و خلاصه بخش های مختلف زندگی مان را بر اساس اهدافمان معماری می کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۴۷
علی رسولی