بهعنوان یک مادر، چطور بین کار سنگین ریاضی و مادر بودن توازن برقرار میکنید؟
خیلی سخت است. البته شدنی است و ارزش انجام دادنش را دارد. خواه ناخواه میزان کار را کم میکند. یعنی اگر کسی فکر کند که هم میتوانم یک خانواده خیلی خوب و با ارتباط قوی داشته باشم، هم کارم به همان سرعت قبل پیش برود این طور نیست، باید به هر حال هزینه بکند. البته برای پدر هم سخت است و این کمی بستگی دارد که پدر و مادر چقدر تقسیم کار بکنند، چقدر برای بچهشان وقت بگذارند.
شما به غیر از فعالیت ریاضی و بودن با خانواده، چه علایق و فعالیتهای دیگری دارید؟
در حال حاضر، همین دو تا را اگر بتوانم انجام دهم، خیلی خوشحالم. (خنده)
آیا هنوز هم به شهودها و ایدههای آن زمان باز میگردید؟
نه، الان دیگر اگر شما آن شش سؤال المپیاد ریاضی را به من بدهید، فکر نمیکنم بتوانم یکیش را هم حل کنم. حتی الان اگر سوالهای کتاب نظریه اعدادی را که با رؤیا بهشتی نوشتیم از من بپرسند، من لزوما نمیتوانم حل کنم. چون اصلا مدل فکری آدم عوض میشود. تفاوتش مثل تفاوت کسی است که در طول زندگیاش ورزش میکند ولی یک زمانی هم تمرین میکند برای اینکه مسابقه بدهد. در آن دورهای که تمرین میکند، آمادگیاش برای مسابقه بهتر است، ولی ریاضیدان بودن مثل این است که بخواهید در طول عمرتان ورزش کنید. اینکه در ۱۸ سالگی ورزش کنید خیلی فرق میکند با اینکه همیشه ورزش کنید.
******
1- تمرکز، اولویت بندی اهداف
می دانم که این مطلب را بارها شنیده و خوانده اید. اما فکر می کنم باید صدها بار دیگر این را بشنویم تا به آن باور داشته باشیم.
ما معمولا عادت داریم که چندین کار و فعالیت و پروژه را در کنار خانواده و تفریح و ورزش، بطور همزمان جلو ببریم و از این چند کاره بودن و ایجاد تعادل بین همه ی این ها به خودمان می بالیم. ما دوست داریم همه چیزهای خوب را با هم داشته باشیم، ثروت و اثرگذاری یک کارآفرین موفق را به همراه کارهای علمی یک دانشمند و محقق برجسته، بعلاوه ی همه ی خوبی های یک عارف و زاهد وارسته را با هم می خواهیم.
اما با نگاهی به زندگی انسان های موفق و از جمله مریم میرزاخانی می بینیم که اغلب آن ها در زندگی خود هدف و رسالت مشخصی برای خودشان قائل بودند و زندگی شان را وقف آن کرده اند. مریم میرزاخانی می گوید که غیر از ریاضیات و خانواده نمی تواند فعالیت دیگری داشته باشد و حتی اشاره می کند که یک نفر نمی تواند هم یک خانواده خیلی خوب با ارتباطات قوی داشته باشد و هم کارش با سرعت قبلی جلو برود.
2- آهستگی و پیوستگی
و نکته ی آموزنده ی دیگر اینکه آماده شدن و تمرین برای قهرمانی در یک مسابقه، فرق دارد با یک عمر ورزش کردن. این نکته برای من تداعی کننده ی داستان آهستگی و پیوستگی است. ممکن است ما بصورت ضربتی و با فشار کاری زیاد بتوانیم در کوتاه مدت به دست آوردهایی برسیم، اما این نحوه ی کارکردن، برای انجام کارهای بزرگ و ماندگار مناسب نیست.
چنانچه برای مریم میرزاخانی نحوه ی تلاش و مطالعه برای المپیاد ریاضی با نحوه ی مطالعه و تلاش برای یک ریاضیدان بزرگ شدن فرق داشت.
فکر می کنم این (+) تجربه ی آقا معلم نیز مصداق دیگری برای همین نکته باشد. آنجا که دستفروشی که کنار خیابان عطر می فروشد به محمدرضا می گوید که : «برای یک ساعت دستفروشی هزار حقه وجود دارد. اما برای یک عمر دستفروشی، بهتر است کار را راحتتر بگیری!»3- مدت طولانی با مسائل ماندن
معمولا عادت داریم در مواجهه با یک مشکل یا مسئله ای، اولین راه حل و جواب و تجویزی که به ذهنمان می رسد را اتخاذ می کنیم و برای رفع مساله وارد عمل می شویم. و یا اینکه مشکلات را لاینحل و ناشی از عوامل بیرونی می دانیم و ذهن خودمان را از فکر کردن به آن ها رها می کنیم. ما به سختی می توانیم در فضای ابهام ناشی از یک سوال یا مساله باقی بمانیم. مخصوصا با گذشت زمان، این کار سخت تر و سخت تر می شود. اما ظاهرا انسان های موفق اینگونه نیستند.
مریم میرزاخانی در پاسخ به این سوال که در طول روز چقدر کار می کند، می گوید: "... اصولا کار ریاضی بهصورت خطی جلو نمیرود. گاهی مثلا قرار است یک مقاله را تمام کنید، یا مثلا باید آخرین نسخهاش را آماده کنید، خب باید بیشتر کار کنید، ولی در سایر مواقع اینطور نیست که اگر بیشتر کار کنید بهتر باشد. مهم این است که انگیزهتان را حفظ کنید و به آن مسئلهای که فکر میکنید، در یک مدت طولانی فکر کنید"
به نظر من، این نکته ی
مدت طولانی با مسائل ماندن را می توان به سایر کارها و فعالیت ها نیز تعمیم
داد. چنانچه انیشتین هم گفته است که:
"It's not that I am so smart, it's just that I stay with problems longer"
مدیر پروژه ای که هر روز بر سر کارش حاضر می شود، تصمیمات لازم را اتخاذ می کند و راه حل هایی مطابق دانش و فکر خودش برای مشکلات ارائه می کند و در انتهای روز به خانه می رود و بقیه روزش را با آسودگی در آغوش گرم خانواده سپری می کند، می تواند مدیر خوبی باشد و حتی ممکن است چنین مدیری چندین پروژه موفق نیز در کارنامه اش داشته باشد. اما برای اینکه تبدیل شود به یک مدیر بزرگ، به کسی که حرفهای نو و تازه ای در زمینه حرفه ای خودش دارد، کسی که جزو پنج نفر اول در حوزه خودش در کشور یا دنیاست، این کافی نیست. بلکه باید با مسائل مدیریتی بیشتر از این ها باقی بماند و سوال ها و مشکلات حرفه اش باید تمام ذهن و فکرش را به خود مشغول کنند و دغدغه اش باشند. چنین فردی ممکن است ماه ها و سال ها به یک سوال مشخص فکر کند و در جستجوی پاسخ آن باشد.