نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

نوشته های علی رسولی

اینجا نوشتن و فکر کردن را می آموزم

طبقه بندی موضوعی
آیا یک کار کوچک که هر روز انجام می دهیم، بیشتر از رویدادهایی مانند فارغ التحصیلی، استخدام یا ازدواج بر زندگی ما اثر می گذارد؟
بنظر من بله، یک دلیل ساده اش هم بخاطر فرمول زیر است:
 
(البته این رابطه درباره همه رویدادهای روزانه صادق نیست) رویدادها و فعالیت هایی که بصورت روزانه تکرار می شوند، این شانس را دارند که 14600 بار در طول یک زندگی 40 ساله تکرار شوند و میزان تاثیر آن ها نیز در همین مقدار ضرب می شود. اما رویدادهای مقطعی مانند استخدام، استعفا، اخراج، افزایش چند برابری حقوق یا حتی ازدواج، با اینکه تاثیر مقطعی زیادی دارند و بیشتر از همه رویدادها در خاطر ما می مانند، فقط یک بار رخ می دهند و به ندرت تبدیل به روندی می شوند که مدل ذهنی و زندگی یک فرد را تغییر دهد.
اما قضیه به همین جا ختم نمی شود. برخی از رویدادهای کوچک روزانه اثر جمع شوندگی دارند و بنابراین اثربخشی آن ها بصورت نمایی رشد می کند. بعنوان مثال فرض کنید من به فلسفه علاقه مندم و هر روز قبل از خواب نیم ساعت درباره آن مطالعه یا فکر می کنم. مطالعه امروز من باعث می شود که مطالعه فردایم با آگاهی بیشتری صورت گیرد و اثربخش تر شود. بعبارت دیگر، در سال های ابتدایی، مطالعه من چندان موثر نیست، اما بعد از چند سال مغز من به گونه ای تغییر کرده است که با کمترین مطالعه یا تفکر، بیشترین نتیجه را می گیرم.
اما اثر برخی از رویدادهای مقطعی، با گذشت زمان کاهش می یابد و در نهایت نزدیک به صفر می رسد. فردی که به تازگی از دانشگاه معتبری فارغ التحصیل شده و هرجایی مدرک خود را نشان می دهد و ارزش و اعتبار بسیاری می یابد، بعد از گذشت چند سال، مدرک او دیگر همان اعتبار اولیه را نخواهد داشت. پس در یک نمودار می توان گفت:



رویدادهای جمع شونده و تکرار شونده بیشترین میزان تاثیر را در زندگی ما دارند، اما بدلیل اینکه تاثیر آن ها در ماه های ابتدای بسیار کم است، ما بندرت می توانیم به آن ها مقید و متعهد بمانیم و دوران اوج اثربخشی شان را مشاهده کنیم. این رویدادها معمولا به سبک زندگی ما مربوط می شوند. آقا معلم در "سبک زندگی یا سطح زندگی" در این باره نوشته است. تهیه یک نیایش شخصی و خواندن روزانه آن می تواند یکی از این رویدادها باشد. نیایشی که برخواسته از درونی ترین و اصیل ترین اصول و ارزش های ما باشد و ابتدای هر روز به ما یادآوری کند که چه هستیم و چه کار باید بکنیم. خواندن نیایش فردی خودمان در ابتدای هر روز کمک می کند تا رویدادها و درگیری های روزانه ما را از مسیر اصلی مان منحرف نکنند.
نوشتن روزانه نیز می تواند یکی دیگر از رویدادهای تکرارپذیر و جمع شونده باشد. شاهین کلانتری عزیز در پست "تنها راه نویسنده شدن" درباره صفحات صبحگاهی نوشته است.
ما طوری تکامل یافته ایم که متوجه رویدادهای کم اثر و تدریجی نمی شویم (قورباغه پخته).  رویدادهای مقطعی و ضربتی که تاثیر ناگهانی ولی گذرا دارند بیشترین توجه ما را جلب می کنند و در ذهن و خاطر ما ثبت می شوند. ما به اشتباه، فکر می کنیم که این رویدادها باعث موفقیت یا شکست ما یا دیگران هستند.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۸:۱۴
علی رسولی
در دوران دانشگاه از پاورپوینت درست کردن و ارائه کردن متنفر بودم.
 از یک طرف بنظرم چه کار عبث و بیهوده ای بود که تکه هایی از متن را جدا کنیم و با چند بولت به یک اسلاید بچسبانیم. اسلایدهایی که بزحمت از بین تم های پیش فرض پاورپوینت انتخاب کرده ایم و آخر کار هم هیچ معیاری نداریم که بفهمیم بالاخره اسلایدهایمان خوبند یا بد. و واقعا هم کار عبث و بیهوده ای بود، آن طور که ما انجامش می دادیم!
از طرف دیگر، ارائه کردن مقابل جمع برایم یک کابوس بود. استرس فراموش کردن حرف هایی که بزحمت حفظ کرده بودم و در حین ارائه بصورت مکانیکی تکرار می کردم، نگرانی از قضاوت دیگران، تپق زدن و چندین عامل دیگر باعث می شد، ارائه کردن برای من یک فعالیت زائد و عذاب آور به حساب بیاید.
تا اینکه در سایت متمم با درس "مهارت اسلایدسازی و پاورپوینت" مواجه گردیدم. در این درس ها:
+  یاد گرفتم که اسلایدسازی و ارائه یکی از ضروری ترین مهارت ها برای رشد و پیشرفت در فضای کسب و کار است. در حالیکه قبلا فکر می کردم که مهم اینست که پایان نامه خوبی بنویسیم، طراحی خوبی داشته باشیم یا محصول با کیفیتی بسازیم، ارائه کردن صرفا نمایش کارمان است و ارزش و اثربخشی چندانی ندارد و اصلا در یک تیم، ضعیف ترین و ناتوان ترین آدم ها برای ارائه نتیجه کار انتخاب می شوند.
+ با نانسی دورات آشنا شدم. کسی که از بزرگترین زنان مالک در سیلیکون ولی و کالیفرنیاست و پروژه های طراحی و ارائه را برای شرکت هایی مثل Google , HP , Adobe انجام می دهد. شهرت اصلی او بخاطر سه کتابی است که درباره مهارت ارائه نوشته است:

Slide:ology , Resonate , Illuminate

(که بعدها دو کتاب اولی را مطالعه کردم) دانستم که ارائه کردن آنقدرها هم که فکر می کردم کار بیهوده و بی ارزشی نیست و حتی می شود راجع به آن چند کتاب نوشت و معروف شد!

+ آموختم که ارائه کردن نوعی داستان گویی بصری است و کمک می کند که منظورمان را بصورت شفاف تر و اثربخش تری به مخاطب منتقل کنیم. اسلایدسازی به خودی خود (بدون ارائه کردن در یک جمع) برای یادگیری یک مطلب مفید است. وقتی که سعی می کنیم با جابجایی مطالب و اسلایدها، چارچوب منظمی برای آن شکل دهیم، در واقع در حال ساختار دادن و منظم کردن دانسته هایمان هستیم.

+ با ذهن تصویری انسان ها آشنا شدم. اینکه ما تصویر را بهتر و سریع تر می فهمیم. (اگر به روند تاریخی هم نگاه کنیم، مجموع سال هایی که انسان می توانست ببیند، بسیار بیشتر سال هایی است می توانست بخواند.) با "دن روم" آشنا شدم و کتابش "back of the napkin" کسی که بسیاری از مشکلات پیچیده و دشوار زندگی خودش و کسب و کارها را با رسم تصاویر حل می کند و برایش یک کتاب نوشته است. بعدها این کتاب را نیز مطالعه کردم.

+ فهمیدم که برای ارائه باید مخاطبمان را بشناسیم. دغدغه هایش، مقاومت هایش و هدف او از شرکت در ارائه ارائه را بدانیم یا حداقل به این موضوعات فکر کنیم. باید هدف خودمان از ارائه را بدانیم و تمامی کارها و طراحی ها را بر اساس آن پیش ببریم.

+ تکنیک های طراحی اسلاید را یاد گرفتم. اینکه در اسلایدها حجم تصاویر باید نسبت به حجم متن بسیار بیشتر باشد. تصاویر و متن ها باید در یک ساختار و قالب مشخص در همه اسلایدها قرار بگیرند. هر فونتی برای اسلاید مناسب نیست (بعلاوه برخی فونت ها مناسب عنوان اسلاید و برخی فونت ها مناسب متن اسلاید هستند). با رنگ ها و ترکیب رنگ ها و کنتراست آشنا شدم. یاد گرفتم که چطور شکل ها و متن را کنار هم بچینیم تا بر بخشی از حرف هایمان تاکید کنیم و منظورمان را بهتر منتقل کنیم.

+ با تکنیک های ارائه اعداد و آمار، در نظر گرفتن مسیر چشم مخاطب و کار با تصاویر آشنا شدم.

بعدها شروع کردم به تمرین و چند اسلاید برای خودم و دوستانم یا در محیط کار ساختم.

در این مسیر و بعد از آشنایی با این جزئیات و ظرایف این کار، من آموختم که برخلاف تصورات قبلی من، اسلایدسازی (و ارائه) نه تنها می تواند منجر به رشد و پیشرفت و یادگیری بیشتر من شود، بلکه دانستم که اسلایدسازی (و ارائه) یک هنر است. حالا اسلایدسازی به یکی از لذت بخش ترین کارهای من تبدیل شده است و اغلب منتظر فرصتی هستم که از این ابزار برای انتقال بهتر و تاثیرگذارتر دانسته هایم به دیگران و رسیدن به اهداف و خواسته هایم استفاده کنم. گاهی اوقات تاثیرگذاری اسلایدها و ارائه را در مخاطب مشاهده می کنم یا بازخورد مثبت آن ها را دریافت می کنم که همه ی این ها باعث می شود انگیزه بیشتری برای تقویت و هرچه بهتر کردن این مهارت داشته باشم.

در واقع، مانند شکل زیر، ما باید بین دو سبک مختلف کار کردن انتخاب کنیم و از خودمان بپرسیم:

 - کدام کار ارزشمند است و می تواند برای خودم یا شرکت مفید واقع شود؟ انجام دادن کدام کار با انجام ندادنش فرقی ندارد؟

 - می خواهم خروجی کار من به کدام شکل باشد؟ من را با کدام سبک کار بشناسند؟

 - کدام سبک کار کردن می تواند در بلند مدت منجر به موفقیت من (درآمد، رضایت، برند شخصی یا معیارهای دیگر) شود؟

 - برای انجام کدام کار علاقه و انگیزه بیشتری دارم؟ انجام کدام کار لذت بخش است؟


****

این مثال را با تمام جزئیاتش نقل کردم تا به این حرف اصلی برسم که:

اگر کاری را که انجام می دهیم جدی بگیریم و سعی کنیم با مطالعه و آگاهی بیشتر، آن کار را بصورت حرفه ای و عالی و با تمام ظرایف و ریزه کاری هایش انجام دهیم، بتدریج علاقه و انگیزه ما برای انجام آن کار بیشتر خواهد شد. مخصوصا وقتی به درجه ای از مهارت می رسیم که کارمان کاملا با دیگران متمایز می شود و بازخوردهای مثبتی از سایرین می گیریم.

این روند، باعث می شود که ما بتدریج به چند وجه تمایز عالی دست پیدا کنیم و حرفه ای تر بشویم. علاوه بر آن، از تک تک لحظاتی که صرف انجام کار می کنیم، لذت خواهیم برد.


پینوشت 1: گزارش نویسی، نامه نوشتن، صحبت کردن و تعامل با دیگران و همه ی کارهای دیگری که ما روزانه با اکراه بسیار و بصورت سر هم بندی کردن و با نوشیدن جام زهر انجام می دهیم یا از آن ها اجتناب می کنیم و در نهایت هم خروجی کارمان بصورتی است که نه به درد خودمان می خورد و نه به درد دیگران، اگر این کارها بصورت حرفه ای انجام شوند، مفیدتر، لذت بخش تر و اثربخش تر خواهند بود.

پینوشت 2:  ما معمولا دوست داریم یا آرزو داریم یا حق مسلم خودمان می دانیم که در شرکت های بزرگ مانند گوگل و ناسا کار کنیم. و همیشه کیفیت کارها، محصولات و خدمات این شرکت ها را تحسین می کنیم. اما یک لحظه با خودمان صادق باشیم که: خروجی کار من، چقدر به خروجی کار نفر مشابهی در یک شرکت پیشرفته شباهت دارد؟ آیا من کمترین شرایط لازم برای کار در چنین شرکت هایی را دارم؟ آیا مهارت های اولیه را در خودم پرورش داده ام؟ آیا اگر در این شرکت ها کار می کردم، کیفیت کارهایم به همین صورت فعلی بود؟

پینوشت 3: اگر قصد داریم حرفه ای تر کار کنیم، گوش کردن به فایل صوتی "حرفه ای گری در محیط کار" می تواند آغاز خوبی باشد.


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۲
علی رسولی

ست گادین نگرش و اندیشه خلاقانه و خاص خودش را دارد و بصورت منظم، هر روز یک ایده ی الهام بخش و کاربردی را در وبلاگش می نویسد. در این نوشته می خواهم یکی از پست های اخیر ست گادین که برای من مفید بودند را با دوستانم در میان بگذارم:


"زندگی در نارضایتی"

در هرچه که بنگریم، برای انسان آفرینش گری که به دنبال خلق چیزی جدید، بهتر و مهم است، چیزی برای نارضایتی وجود دارد.

نارضایتی سوخت است. با دانستن اینکه می توانی آن را بهبود دهی، با فهمیدن اینکه می توانی اشیا و کارها را بهتر کنی و بهتر خواهی کرد. البته عوارض جانبی آن اینست که امروز مشابه آنچه باید نیست.

اگر بخواهی چیزها و کارها را بهبود دهی، نمی توانی نارضایتی را نادیده انگاری، نمی توانی وانمود کنی که وضعیت فعلی وجود ندارد.

امروز زندگی کردن ما در نارضایتی، هزینه ای است که بابت تعهدمان به ایجاد فردایی بهتر می پردازیم.


ما در مواجهه با این واقعیت که "واقعیت ها و وضعیت موجود با تصویر ذهنی و وضعیت مطلوب و موردنظرمان تفاوت دارد" دو رویکرد می توانیم داشته باشیم:
1- بی خیالی و به قول یکی از دوستانم خونسرد بودن که ممکن است با ندیدن واقعیت ها و سوختن و ساختن با آنچه هست محقق شود یا با پایین آوردن سقف خواسته ها و فراموش کردن ایده آل هایمان.
2- ناراضی بودن و رنج کشیدن.
من معمولا رویکرد دوم را انتخاب می کنم :) . اما مشکل اینجاست که ناراضی بودن از اوضاع اگر صرفا منجر به غر زدن با خود یا شکایت پیش دیگران شود، باعث ناامیدی، بی انگیزگی و هدر رفتن انرژی فرد  و در نهایت فلج شدن و بی عملی او می شود.
اما ست گادین نگرش متفاوتی به ناراضی بودن را مطرح می سازد. اینکه آن را بعنوان فرصتی برای ایجاد بهبود در کارها و خلق چیزهای ارزشمندتر و بهتر ببینیم. اگر با این نگرش با نارضایتی های روزمره برخورد کنیم، هر نارضایتی بجای ناامید کردن ما، مانند سوختی برای حرکت به جلو خواهد بود.
وقتی که من ساعت ها در صف بانک یا نانوایی می ایستم، بجای شکایت کردن از زمین و زمان و لعنت فرستادن به تاریکی و بی مسئولیتی مسئولان و کارکنان و ... ، فکر می کنم که چه راه حل های خلاقانه ای برای بهبود این اوضاع می توان بکار برد؟ خود من در این زمینه چه نقشی می توانم ایفا کنم؟ حداقل فایده این نگرش اینست که من در نهایت حس بهتر و انگیزه بیشتری برای کار یا زندگی خواهم داشت. از طرف دیگر ذهنم برای شناسایی فرصت ها حساس خواهد شد و احتمالا در بعضی موارد راه حل هایی خلاقانه و کاربردی ارائه دهم و بتوانم با ایجاد ارزش، کیفیت کار و زندگی خودم و دیگران را بهبود بخشم.

برای ایجاد و نهادینه کردن این نگرش در خودمان بهتر است گام هایی کوچکی (میکرواکشن) تعریف کنیم و به آن ها متعهد شویم. میکرواکشنی که به ذهن من می رسد اینست که:
+ در مواجهه با هر وضعیت ناراضی کننده ای، قبل از اینکه طوفان احساسات و افکار ناخوشایند درخودم را تقویت کنم، به راه حل ها فکر کنم. مخصوصا گام های کوچکی که من در حوزه اختیار خودم می توانم بردارم و اوضاع را بهبود دهم.

پینوشت: محمدرضا شعبانعلی در روزنوشته هایش مطلبی با عنوان "قوانین کسب و کار (4): آن را کمی بهتر انجام بده" در این باره نوشته است که بسیار مفید و کاربردی است. اما چه کنیم که یک مفهوم را باید چندین بار و در چندین قالب مختلف بخوانیم تا بالاخره با فکر و ذهنمان عجین شود و رفتارمان را تغییر دهد.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۷
علی رسولی

یکی از مهمترین تفاوت های یک انسان توانگر و فعالی که نقش "اقدام ها" در زندگیش بیشتر است با یک انسان منفعل که "پاسخ ها" بیشتر زندگیش را شکل می دهند، اینست که انسان توانگر، کنترل امور مختلف در زندگی یا کسب و کارش را در دست دارد اما انسان منفعل در گردابی از رویدادها، شرایط محیطی و عادتها غرق شده است و قدرت کنترل، آزادی عمل و انتخاب کمتری دارد.

(برای مطالعه بیشتر درباره تفاوت اقدام و پاسخ به فایل مدل ذهنی مراجعه کنید.)

کنترل کردن می تواند در بخش های مختلف زندگی مان ظاهر شود، از ساده ترین کاربردها در کنترل وسایل مکانیکی و کنترل دمای اتاق تا کاربردهای پیچیده تر:

    وقتی که می خواهیم وزن خودمان یا میزان ورزش و سلامتی خودمان را کنترل کنیم و در سطح مطلوبی نگه داریم،

    وقتی که قصد داریم ساعت های مطالعه خودمان را تا حد مشخصی افزایش دهیم،

    وقتی که می خواهیم درس خواندن فرزندانمان را کنترل کنیم،

    یا وقتی که مدیری هستیم که می خواهیم میزان انگیزه یا کارآیی کارمندان را کنترل کنیم و در سطح مطلوبی حفظ نماییم.

بنظر می رسد، کنترل کردن در تمامی موارد مطرح شده، اصول و سازوکار مشابهی دارد. اگر قصد داریم یک پارامتر مشخص را کنترل کنیم و به سطح مطلوب برسانیم:

1- اولین و مهمترین کار، مانیتور کردن، سنجش و اندازه گیری پارامتر موردنظرمان است. اینکه بدانیم وضعیت فعلی چگونه است. پس در این مرحله:

   - اگر می خواهیم دمای اتاق را کنترل کنیم باید به کمک یه دماسنج، دمای فعلی را اندازه گیری کنیم.

   - اگر می خواهیم میزان مطالعه خودمان را کنترل کنیم باید یک شاخص و کمیت تعیین کنیم و آن را اندازه گیری کنیم. مثلا تعداد صفحاتی که در هر روز می خوانیم را بشماریم و ثبت کنیم.

   - اگر می خواهیم وزن خودمان را کنترل کنیم، می توانیم غذاهایی که در هر روز مصرف می کنیم و میزان کالری هر یک را ثبت کنیم.

   - اگر کیفیت محصولات یا کارایی کارمندان را می خواهیم کنترل کنیم و ارتقا دهیم، باید شاخص هایی برای اندازه گیری آن ها تعیین کنیم و وضع فعلی را اندازه گیری و ثبت کنیم.

در بعضی از موارد ، همین کار ساده ی اندازه گیری و گزارش منظم یک پارامتر، باعث ایجاد بهبود می شود. بعنوان مثال من که قبلا تصور می کردم در طول روز از وقتم بیشترین استفاده را می کنم (و بدنبال روش های مدیریت زمان یا کاهش ساعت های خوابم بودم)، با اندازه گیری و ثبت میزان وقتی که به کارهای روزانه اختصاص می دهم، متوجه می شوم که تصوراتم اشتباه بوده و بیشتر وقت من در شبکه های اجتماعی یا پای فیلم های سینمایی صرف می شود. همین اطلاع یافتن من از واقعیت های موجود، باعث می شود که در گذران وقتم تجدید نظر کنم. یا بعنوان کارمند یک شرکت وقتی که احساس می کنم عملکردم سنجیده و ثبت می شود، کمیت و کیفیت کارهایم را افزایش خواهم داد.

2- دومین اصل کنترل، اقدام کردن یا عمل کردن است. در بسیاری از موارد، صرفا اندازه گیری کردن کافی نیست، بلکه باید وارد عمل شویم و اقدام اصلاحی متناسب را انجام دهیم. در اینجا تصمیم میگریم که اگر پارامتر موردنظرمان از مقدار مطلوب کمتر یا بیشتر بود، چه اقدام یا اقداماتی را انجام دهیم. بعنوان مثال :

   - اگر میزان مطالعه ام (تعداد صفحه در روز) کمتر از میزان هدف گذاری شده است، وارد عمل می شوم و بخشی از ساعت های خواب یا ورزش را به مطالعه اختصاص می دهم یا عادت مطالعه را در خودم ایجاد می کنم.

   - اگر با سنجش و ثبت گذران وقت روزانه ام متوجه شدم بیشتر اوقاتم صرف گشت و گذار در تلگرام یا اینستاگرام می شود، می توانم اقداماتی بدین صورت انجام دهم: ساعت های مشخص و محدودی را به چک کردن شبکه های اجتماعی اختصاص دهم و بتدریج این ساعت ها را کاهش دهم و با فعالیت دیگری جایگزین کنم.

   - اگر انگیزه یا کارایی کارمندان بیشتر یا کمتر از میزان مطلوب باشد، چه اقداماتی باید انجام دهیم؟ پاداش یا تنبیه، افزایش حقوق، یا بهبود شرایط محیط کار. در چنین مواقعی بهتر است با مراجعه به مشاورین یا مقالات و نظریه های معتبر، درباره اقدام اصلاحی مناسب تصمیم بگیریم.


3- کنترل کردن یک چرخه است و باید بصورت مستمر تکرار شود. هر بار طی شدن این چرخه باعث می شود بتدریج پارامتر تحت کنترل به مقدار مطلوبمان نزدیک تر شود. طی شدن این جرخه با تاخیر همراه است. بنابراین نباید انتظار داشته باشیم که با اولین اقدامات ما، همه چیز به حالت مطلوب دربیاید. مثلا برای تغییر خصوصیتی در خودمان، ممکن است حداقل به سی روز زمان نیاز داشته باشیم یا برای ایجاد تغییر در یک تیم، یک سال زمان مناسبی باشد. باید همواره آهستگی و پیوستگی تغییرات را در نظر بگیریم و با اعمال فشار بیشتر، سعی نکنیم که تحولاتی در کوتاه مدت بوجود آوریم.


 

پینوشت: بنظر من کسی که خود را قربانی شرایط محیطی نمی داند و شروع می کند به ایجاد تغییرات تدریجی در زندگیش و شروع می کند به اقدام کردن و تمرکز بر حوزه نفوذش و استفاده بهینه از اختیار حداقلی خودش، باید چندین گزارش از سنجش و اندازه گیری پارامترهای مهم زندگیش داشته باشد. مثلا گزارش تعداد ساعت هایی که به مطالعه اختصاص داده یا گزارش تعداد کلمات یا صفحاتی که نوشته، گزارش هزینه های ماهیانه اش، گزارش میزان خواب روزانه اش. این گزارش ها باعث می شوند که واقعیت موجود را بصورت شفاف و دقیق تری ببینیم و بعدا بتوانیم بطور موثرتری اقدام کنیم. وقتی که می دانم بیشتر هزینه های ماهیانه ام صرف چه شده اند، بصورت بهتر و موثرتری می توانم هزینه هایم را مدیریت کنم.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۵
علی رسولی

وقتی که از شرایط فعلی خودمون و اطرافیانمون (چه در محیط خانواده و چه در محیط کسب و کار) راضی نیستیم و شرایط بهتری رو در ذهن خودمون تصور می کنیم، در ما کشش و انگیزه ای برای تغییر شرایط موجود و حرکت به سمت حالت ایده آل و مطلوب ایجاد میشه. شروع می کنیم به انجام کارهای جدید و متفاوت و تلاش و کوشش بیشتر. کتاب های مختلف می خونیم یا کلاس های آموزشی شرکت می کنیم و کارهایی انجام می دهیم که قبلا حاضر به انجامشون نبودیم.تا اینکه نتایج اولیه کارها، تمرین ها و تلاشهامون ظاهر میشن و آرام آرام شروع می کنیم به رشد و پیشرفت.

بتدریج متوجه می شویم که ما از نظر نگرش، دانش یا مهارت از اطرافیانمون فاصله گرفته ایم (اما همچنان با وضع مطلوب خودمون فاصله داریم). در واقع در وضعیتی بین "حالت ایده آل و مطلوب خودمون" و "متوسط اطرافیان خودمون" قرار داریم. در این وضعیت وسوسه می شویم که به پشت سرمون نگاه کنیم و چیزهایی که باعث موفقیت و رشد ما شدند رو در اختیار اطرافیانمون قرار بدیم تا اون ها هم رشد کنند و زندگی و کار مطلوب تری رو تجربه کنند.



هر چقدر که از متوسط اطرافیان فاصله می گیریم، این کشش و وسوسه ی کمک به اطرافیان در ما شدیدتر و قویتر میشه تا اینکه در یک نقطه ای ممکنه برگردیم و بجای ادامه راه و تمرکز بر رشد و تقویت توانمندی های خودمون، روی رشد اطرافیانمون تمرکز کنیم و سعی کنیم اون ها رو هم وادار به تغییر کنیم. در این نقطه، مسیر رشدمون متوقف شده و همه انرژی و توانمون صرف متقاعد کردن دیگران برای تغییر و درگیری با آن ها میشه. بعلاوه ما هنوز تمایز آشکاری با اطرافیانمون نداریم، به موفقیت چشمگیری نرسیده ایم و حرف هایمان چندان برایشان متقاعد کننده نیست و لذا تلاش ما برای ایجاد تغییر و بهبود در وضعیت دیگران با دشواری های بسیاری همراه خواهد بود.

از طرف دیگر، ما که مستقل از دیگران نیستیم و بالاخره در یک نقطه ای باید برگردیم و آموخته هایمان یا منافع و دستاوردهایشان را در اختیار دیگران و اطرافیانمان نیز بگذاریم و به آن ها نیز در پیمودن مسیر رشدشان کمک کنیم. اما این نقطه کجاست؟

چه زمانی می توانیم بدون اینکه از رشد شخصی خودمان باز بمانیم، به دیگران نیز کمک کنیم؟

رشد یک دانه تا تبدیل شدن آن به درخت تنومندی را تجسم کنید. در سال های ابتدایی که دانه رشد می کند، وقتی سر از خاک برمی آورد و تبدیل به نهال می شود، همچنان نیاز به مراقبت و توجه دارد. نهال کوچک درخت نمی تواند به فرد دیگری کمک کند و منفعت برساند. اولین کسی که بخواهد بر آن تکیه کند، نهال را خواهد شکست و باعث توقف رشد آن برای همیشه خواهد شد. در این سال ها، نهال درخت باید همه ی تمرکز خود را بر جذب مواد غذایی و رشد و تقویت بیشتر خودش بگذارد. تا اینکه بتدریج بعد از چند سال، تبدیل به درخت مستقل و تنومندی می شود و میوه می دهد. در اینجاست که دیگران می آیند و از سایه و میوه این درخت استفاده می کنند.

بنظر من، برای یک انسان نیز وقتی که در یک زمینه خاصی رشد می کند، چنین حالتی متصور است. در ابتدای رشد، بایستی صرفا بر خودش و تقویت توانمندی ها و مهارت هایش تمرکز کند، تا زمانی که آنقدر در آن زمینه متمایز شود که دیگران داوطلبانه به سراغ او بیایند و از دانش و مهارتش استفاده کنند. انسان ها وقتی که خودشان به دنبال چیزی می روند، آمادگی بیشتری برای پذیرش آن و تغییر دارند، نسبت به زمانی که یک نیروی بیرونی بخواهد آن ها را متحول کند.

بطور خلاصه، اگر در سال های اول رشد خودمان، وسوسه شویم و سعی کنیم به دیگران نیز کمک کنیم و منفعت برسانیم، برای همیشه از رشد باز خواهیم ماند.

این مطلب رو دکتر شیری در کانال تلگرامی خودش به شکل دیگری بیان کرده:


پینوشت: در مسیر رشد و پیشرفت، همواره حالت مطلوب و نهایی خودمان را در نظر بگیریم و نه متوسط فعلی کسانی که در اطرافمان هستند را.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۰
علی رسولی

امروز مطالعه کتاب "قدرت عادت" نوشته چارلز دوهیگ را به پایان رساندم. چارلز دوهیگ با گردآوری نتایج تحقیقات متعدد سعی کرده فرآیند ایجاد عادت در انسان ها در خانه، سازمان و جامعه را تشریج کند. مطالب کاربردی بسیاری را از این کتاب آموختم.

عادت یعنی کاری که بصورت روتین و ناخودآگاه و بدون فکر کردن انجام می دهیم. عادت ها بطور متوسط 40 درصد از وقت روزانه ما را به خود اختصاص می دهند. همانند ماهی که در آب غوطه ور است و متوجه وجود آب نیست، ما نیز در فضای عادت های خود غوطه وریم و بسیاری از تصمیمات و کارهایمان را طبق عادت انجام می دهیم، بدون آنکه به آن ها فکر کنیم یا متوجه شان شویم.

هر عادتی سه مولفه اصلی دارد: محرک، کار روتین و تکراری، پاداش.


چرخه هر عادتی با محرک آغاز می شود. محرک همان چیزهایی است که مغز ما را به شروع کار روتین عادت تحریک می کند. این محرک می تواند مربوط به زمان، مکان، احساس، افراد یا کارهای قبلی باشد. با مواجه شدن با محرک، ما ناخودآگاه شروع می کنیم به انجام کار روتین و همیشگی عادت و در نهایت نیز پاداشی دریافت می کنیم.

چارلز دوهیگ مکانیزمی معرفی می کند که مانند یک محقق به بررسی، شناخت و تغییر عادت های مخرب خودمان بپردازیم. در بخش دوم کتاب نیز به عادت های سازمان های موفق مانند استارباکس می پردازد. سازمان هایی که با تکیه بر عادت های کارمندانشان یا با شناسایی عادت های مشتریانشان توانسته اند تغییرات گسترده ای در کسب و کارشان ایجاد کنند.

با مطالعه این کتاب و بکارگیری اصول آن می توانیم بخش بزرگی از زندگی خودمان که وابسته به عادت ها هستند را کنترل کنیم. از عادت هایی که منجر به اضافه وزنمان می شوند تا عادات مربوط به تصمیم گیری، رفتار و عادت هایمان در انجام کارهای روزمره.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۴۰
علی رسولی
ما در تحلیل ها، تصمیم گیری ها و انجام بسیاری از کارهایمان در زندگی یا کسب و کار، دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:
1- رویکرد مبتنی بر تجزیه و تحلیل
2- رویکرد مبتنی بر کل نگری
رویکرد دوم با تفکر سیستمی سازگارتر است و باعث می شود ما کارهایمان را با صرف منابع (زمان، هزینه و تلاش) کمتری به انجام برسانیم.
این کارها می تواند شامل برنامه ریزی برای آینده خودمان، نوشتن یک کتاب، توسعه و تولید یک محصول، یا طراحی سیستم فروش یک شرکت باشد. برای اینکه بتوانیم دو رویکرد فوق را بصورت شفاف تر و ملموس تری مقایسه کنیم، بهتر است از یک استعاره مفهومی استفاده کنیم. یک استعاره مفهومی مفید و کاربردی برای این منظور می تواند طراحی کردن (نقاشی کردن) باشد.
فرض کنید می خواهیم یک گل یا چهره یک نفر را طراحی کنیم. همانطور که گفتیم، برای آغاز و به انجام رساندن این کار دو رویکرد مختلف می توانیم داشته باشیم:

رویکرد اول: تجزیه
در این رویکرد، اجزای مختلف گل را در نظر میگیریم و از یک گوشه شروع می کنیم به طراحی کردن اجزا و روندی مانند روند زیر را طی می کنیم:


مشکل این شیوه در طراحی اینست که ممکن است ما به هر دلیلی نتوانیم یک یا چند تا از اجزای گل را مشابه گل واقعی رسم کنیم و طرح نهایی مان متناسب و زیبا نشود. ممکن است هر یک از اجزا را بخوبی رسم کنیم، اما قرار گرفتن آن ها در کنار یکدیگر یک طرح موزون و متناسب ایجاد نکند. از طرف دیگر ما در هر مرحله یکی از اجزای گل را به طرح اضافه می کنیم و ریسک اینکه جزء جدید، بصورت مطلوب ما نباشد یا با اجزایی که قبلا کشیده ام ناهمگون شود تا انتهای طراحی با ما همراه است. از طرف دیگر می دانیم که با پیشرفت طراحی، هزینه بروز خطاها و اعمال تغییرات بصورت نمایی افزایش می یابد.
 در این رویکرد، باید چندین بار این گل را طراحی کنیم تا بالاخره طراحی کردن آن را یاد بگیریم، در واقع یادگیری کل این فرآیند زمان و هزینه بسیاری از ما می گیرد.
 مشکل دیگر اینجاست که در این رویکرد، تجربیات و آموخته های ما قابل تکرار در موارد دیگر نیست. یعنی از تجربیات طراحی این گل نمی توانیم در طراحی چهره یک انسان نیز استفاده کنیم و احتمالا حتی در طراحی یک گل دیگر با شمایل و اجزایی متفاوت نیز دچار مشکل شویم.

رویکرد دوم: کل نگری
در این رویکرد، بجای اینکه طرح نهایی را بصورت تکه تکه و تجزیه شده ببینیم، سعی می کنیم در هر مرحله ای از فرآیند طراحی، کل طرح را در نظر داشته باشیم (کل نگری). بعبارت دیگر، مطابق شکل زیر، در ابتدا یک طرح کلی و انتزاعی (بدون جزئیات) رسم می کنیم و در هر مرحله، با نگاه به نقاشی خودمان تصمیم می گیریم که چه خطوط و جزئیاتی را بدان اضافه یا از آن کم کنیم تا جزئیات طرح نهایی بتدریج ظاهر شوند(evolve).


مزیت این رویکرد اینست که ما در هر مرحله، با نگاه به طراحی خودمان، نواقص آن را تکمیل می کنیم و احتمال اینکه در نهایت یک طراحی نامتناسب و ناموزون داشته باشیم کاهش می یابد. بعبارت دیگر، احتمال اینکه در مراحل انتهایی طراحی، خطای ناخواسته ای بروز کند و کل طرح و زحماتمان را بر باد دهد کاهش می یابد.
از طرف دیگر در این رویکرد، تجربیات ما قابل تکرار هستند و می توانیم فرآیند "کشیدن یک طرح مفهومی و انتزاعی و افزودن تدریجی جزئیات به آن" را در طراحی هرچیز دیگری نیز استفاده کنیم و هربار آموخته هایمان از این فرآیند را افزایش دهیم.

با در نظر گرفتن این استعاره مفهومی می توانیم به فعالیت های مختلف خودمان توجه کنیم و ببینیم که کدام رویکرد را در پیش گرفته ایم. بعنوان مثال در نوشتن یک کتاب:
با رویکرد اول: از یک گوشه شروع می کنیم و هر مطلب مرتبطی که به ذهنمان می رسد را به نوشته هایمان اضافه می کنیم تا بتدریج کل متن کتاب نوشته شود.
با رویکرد دوم: عنوان و موضوع کلی کتاب را مشخص می کنیم. سپس عناوین اصلی و کلمات کلیدی را می نویسیم. بتدریج جزئیات بیشتری درباره هر یک از عناوین اصلی و کلمات کلیدی جمع آوری می کنیم. در هر مرحله از این فرآیند، نگاهی نیز به کل چارچوب کتاب داریم.

پینوشت: در نوشته "عمارت وینچستر و زندگی ما" مصداقی از این استعاره را در ساخت یک خانه و همچنین برنامه ریزی برای زندگی خودمان بررسی کردیم.
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۴۱
علی رسولی

تصور کنید در حال تماشای تلویزیون هستید که ناگهان صفحه آن خاموش می شود. اگر خودتان بخواهید آن را تعمیر کنید چه می کنید؟ احتمالا اتصال کابل برق آن را چک کنید یا داخل تلویزیون را باز کنید و بررسی کنید که کدام برد تلویزیون دچار سوختگی شده است. احتمالا برد سوخته را تعویض کرده و دوباره روشن شدن تلویزیون را چک کنید. تلویزیون یکی از ساده ترین چیزهایی است که ما روزانه با آن سر و کار داریم و احتمالا شما هم مانند من معترفید که کار چندانی برای تعمیر آن از دستمان برنمی آید.

ما در دنیای بسیار پیچیده و پر ابهامی زندگی می کنیم. به سختی می توانیم پیش بینی کنیم که نتیجه ی کارها و اقداماتمان چه خواهد بود. بعبارت دیگر ما نمی دانیم که برای اینکه محیط اطرافمان را تغییر دهیم بطوریکه بشکل مطلوب ما درآید، چه کارهایی باید انجام دهیم و اینکه پاسخ محیط در قبال کارهای ما چه خواهد بود.

والدین نمی دانند که  برای بهتر شدن وضعیت تحصیلی فرزندشان چه کار کنند؟ کدام یک از اقداماتشان موثر خواهد بود؟ سخت گیری بیشتر؟ تهدید و ترساندن؟ مهربانی و جلب علاقه فرزند به تحصیل؟ رفتن به مدرسه بهتر؟ معلم خصوصی گرفتن؟ مراجعه به مشاور تحصیلی؟ کتاب های تست؟

من نمی دانم برای موفقیت بیشتر (فرض کنیم که تعریف دقیقی از موفقیت در ذهن خودم دارم) چه کارهایی باید انجام دهم؟ آیا ادامه تحصیل تا مقطع پسادکتری باعث موفقیت من خواهد شد؟ یا بهتر است هرچه زودتر با تمام تمرکز و توانم به کار مشغول شوم؟

ما نمی دانیم که اگر درباره افزایش حقوق با مدیرمان صحبت کنیم چه خواهد شد؟ بازخورد و پاسخ مدیر چگونه خواهد بود؟ آیا در نظر او فردی پرتوقع جلوه خواهیم کرد؟ آیا با کل پیشنهاد ما را موافقت خواهد کرد یا صرفا بخشی از آن را خواهد پذیرفت؟ و هزاران سوال و ابهام دیگر.



اما در چنین فضایی و در این محیط پیچیده و پر ابهام ما چگونه می توانیم بدرستی تحلیل و تصمیم گیری کنیم و اقدامات موثری انجام دهیم؟

این سوالی است که من گاه و بیگاه با آن مواجه می شوم و هربار که مطلبی مرتبط با این سوال می خوانم (از جمله سری درس های مدیریت در شرایط ابهام یا درس های مدل ذهنی در متمم) ، سعی می کنم به نحوی به این سوال پاسخ دهم. ادامه این مطلب، نتایج تلاش ناشیانه من برای فکر کردن به پاسخ سوال فوق است:

مغز کم مصرف و 40 واتی ما، مدل ها و تصاویر ساده شده ای از محیط را می سازد که ما به کمک این مدل ها و پیشفرض ها، پیش بینی می کنیم که: اگر فلان کار را انجام دهم، فلان خواهد شد. و بر پایه همین مدل ها دست به اقدام می زنیم و بازخورد و پاسخی از محیط دریافت می کنیم که آیا همه چیز مطابق پیش بینی ما پیش رفت یا خیر.

اگر بازخوردها مطابق انتظارمان نباشد (نتیجه موردنظرمان را نگیریم یا مشکلمان حل نشود)، دو راه ممکن است در پیش بگیریم:

1- اقدام قبلی را با شدت بیشتری انجام دهیم (اصطلاحا چکش را محکم تر بکوبیم). معمولا وقتی این راه را در پیش می گیریم که باور و یقین کامل به مدل های ساده و پیشفرض های ذهنی خودمان داشته باشیم و براحتی حاضر نشویم آن را تغییر دهیم.

2- مدل ذهنی خودمان از آن مساله را تغییر دهیم.


البته در بعضی از موارد (مخصوصا موقعی که تغییر محیط آهسته و تدریجی است یا با تاخیر همراه است و برایمان محسوس نیست)، ما به بازخورد و پاسخ محیط توجهی نمی کنیم و هر بار که نتیجه موردنظرمان حاصل نشد، چکش را محکم تر می کوبیم و راه حل قبلی را با شدت بیشتری تکرار می کنیم. بعنوان نمونه پدری که با نمرات پایین فرزندش در درس ها مواجه می شود و پیشفرض ذهنی او اینست که:  "اگر با بچه سخت گیرانه تر برخورد و او را تنبیه کنم، از ترس من هم که شده بیشتر درس خوانده و نمرات بیشتر خواهد شد". با این مدلی که از محیط دارد، فرزندش را تنبیه می کند. اما چند ماه بعد مجددا با نمرات پایین او مواجه می گردد(بازخورد و پاسخ محیط). در اینجا بجای تردید در مدل ذهنی خودش، تنبیه شدیدتری را اعمال می کند و گاه این چرخه در تمام سال های تحصیلی ادامه پیدا می کند.

بعنوان نمونه دیگر، فردی را در نظر بگیرید که مدل ذهنی او اینست: "اگر تحصیلات بالاتری داشته باشم، درآمد بیشتری نیز خواهم داشت". این فرد مقطع کارشناسی درس خوانده و هنوز کار مناسبی پیدا نکرده، فکر می کند باید چکش را محکم تر بکوبد و تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیلاتش را ادامه می دهد. و همینطور تا مقاطع پساپسادکتری ادامه می دهد و همچنان پاسخ موردنظرش را دریافت نمی کند. تا اینکه مجبور شود مدل ذهنی خودش را تغییر دهد.

درباره تغییر مدل ها و پیش فرض هایی که ما در ذهنمان ساخته ایم، چند نکته ناامیدکننده وجود دارد:

1- ما از مدل های ذهنی خودمان آگاه نیستیم و آن ها بصورت ناخودآگاه، اطلاعاتی که از محیط دریافت می کنیم، نحوه پردازش آن اطلاعات، تصمیم گیری و اقدامات ما را کنترل می کنند.

2- ما شواهد بسیاری در تایید مدل های ذهنی خودمان جمع آوری می کنیم و همواره در تایید و تثبیت آن ها می کوشیم و تا زمانی که سرمان به سنگ بخورد و مجبور به تغییر مدل های ذهنی مان شویم، حاضر به تغییر آن ها نیستیم.


همانطور که در مثال ها بررسی کردیم، مدل ها و پیش فرض های ذهنی ما در نتیجه ی کسب تجربیات فراوان (اقدام کردن مکرر و بازخورد گرفتن از محیط) تغییر می کنند که بسیار پرهزینه و زمان بر است و حتی ممکن است باعث هدر رفتن کل سرمایه و عمر ما شود. کم نیست تعداد کسانی که زحمات چند ساله یا تمام عمرشان را بر سر یک باور نادرست باخته اند درحالیکه حتی نسبت به باور ذهنی خودشان آگاه نبودند یا حاضر به تغییر آن نشده اند. برای کاهش هزینه های این تغییر، دو راهکار به ذهن من می رسد:

1- نسبت به مدل ها و پیش فرض های ذهنی خودم آگاه شوم و آن ها را ثبت کنم. در این رابطه در پست "آشکار کردن مدل های ذهنی" هم توضیحات مفصل تری نوشته ام.

2- تا حد ممکن، مدل ها و پیش فرض های خودم را از منابع معتبر و تحقیقات علمی کسب کنم. مدلی که در تحقیقات علمی بارها بصورت دقیق آزموده شده است، بسیار قابل اتکاتر از مدل و فرضی است که در یک لحظه به ذهن من می رسد و هیچگاه آزموده نشده است.

3- نسبت به نتایج اعمال و اقداماتم هوشیار باشم. در واقع آگاهانه، با قراردادن شاخص های دقیق و اندازه گیری هایی، تاثیر اقداماتم را رصد کنم. اگر پیشفرض من اینست که "با پخش تراکت بیشتر، افراد بیشتری با شرکت من آشنا شده و میزان فروش افزایش خواهد یافت"، با دقت، تغییرات در میزان فروش شرکت را اندازه گیری و رصد کنم و درستی پیشفرض خودم را بیازمایم.

میکرواکشن1: عبارت های "من فکر می کنم"، "به نظر من" ، "تجربه من نشان می دهد" ، "من باور دارم" و عبارت "تحقیقات نشان می دهند" را با دقت بیشتری در اغلب جملاتم بکار ببرم تا فراموش نکنم که چقدر می توانم به این گزاره و پیشفرضی که مطرح می کنم، تکیه کنم.

میکرواکشن 2: برداشت های خودم را از واقعیت و آنچه که هست جدا کنم. بعنوان مثال، بجای اینکه بگویم "هوا سرد است"، بگویم "من احساس سرما می کنم" یا بگویم "دمای هوا 17 درجه سانتیگراد است"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۳:۵۴
علی رسولی
راه و مقصد (مسیر و هدف) استعاره مفهومی بسیار مفیدی است که به کمک آن می توانیم مسائل اطرافمان را بهتر درک کنیم یا منظور خودمان را بصورت شفاف تر و قابل فهم تری بیان کنیم:
+ لذت و رضایت، صرفا در رسیدن به هدف یا مقصدمان نیست، بلکه بودن در مسیر هدف و پیمودن این مسیر نیز لذت بخش است. (فقط به مقصد نهایی فکر نکنیم، بلکه سعی کنیم از مسیر نیز لذت ببریم)
+ گاهی برای رسیدن به مقصد، هزاران مسیر مختلف وجود دارد.
+ گاهی مقصد (یا هدف) خود را به درستی انتخاب می کنیم اما در انتخاب مسیر رسیدن به آن دچار اشتباه می شویم. (درست یا نادرست بودن راهی که می پیماییم بستگی به هدفمان دارد)
+ اگر مقصدمان نامشخص باشد یا آن را بصورت نادرست انتخاب کنیم، دیگر فرقی نمی کند که چه مسیری را برای رسیدن به آن بپیماییم. (مانند کسی که هدف خود را کسب شهرت و محبوبیت انتخاب می کند و راه های مختلفی را می آزماید و در نهایت به هدفش می رسد. اما می بیند که این هدف، هدف القایی از طرف جامعه بوده و رضایت او را تامین نمی کند)
+ مقصدهایی که پای افراد کمی به آن جا رسیده است، راه پاکوب و مسیر مشخص شده ای ندارند.
+ بعضی ها فکر می کنند که مسیر درست را تا انتها پیموده اند و به مقصد نهایی و کمال شایستگی رسیده اند و تنها کاری که اکنون باید انجام دهند اینست که بنشینند و منتظر بمانند تا فردی/شرکتی بیاید و استعدادهایشان را کشف کند. یا سیستم جامعه درست شود و استعدادهای آن ها را بکار بگیرد!
+ بعضی ها بجای اینکه فکر کنند در جستجوی رسیدن به حقیقت و در مسیر رسیدن به آن هستند، تصور می کنند به حقیقت و مقصد نهایی دست یافته اند و اکنون باید به ارشاد و راهنمایی دیگران بپردازند و آن ها را هم مقصد برسانند. با در نظر گرفتن استعاره مسیر و هدف، این سوالات به ذهن می رسد که: آیا مقصد مطلوب همگان یکی است؟ آیا مسیری که من برای رسیدن به مقصد می پیمایم، برای دیگران نیز بهترین و کوتاه ترین مسیر است؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۳
علی رسولی

کارتون زیر برایم بسیار آموزنده است و هر بار که پس از مدتی دوباره آن را می بینم، مانند تلنگری من را متوجه کارهای روزانه ام می کند:


گاهی فکر و ذهنمان چنان درگیر انجام کارهای روزانه و تلاش و کوشش می گردد که از فکر کردن در یک لایه عمیق تر غافل می شویم. اگر این دو سطح از فکر کردن یا این دو سطح از اقدامات و فعالیت ها را سطح 1 و سطح 2 بنامیم:


سطح 1 فکر کردن به کارهای روزانه است.

سطح 2 فکر کردن و تجدید نظر در شیوه های انجام کارهایمان است.


سطح 1 پیمودن مسیر است.

سطح 2 انتخاب مسیر درست است.


سطح 1 بهبود کارآیی (efficiency) است.

سطح 2 بهبود در اثربخشی (effectivity) است.


سطح 1 پاسخ دادن به رویدادهای روزانه است.

سطح 2 اقدام کردن برای بهبود رویه هاست.


این کارتون برای من تلنگری است که هر ماه یک بار در سطح عمیق تری به کارهای روزانه ام فکر کنم، آیا شیوه درستی برای انجام آن ها در پیش گرفته ام؟ روش درست و حرفه ای برای انجام آن کارها چیست؟ چگونه می توانم اثربخشی کارهای روزانه ام را افزایش دهم؟

بعنوان مثال اگر من هر روز مشغول مطالعه مطالب گوناگون برای یادگیری هستم، در سطح 2، به تقویت مهارت یادگیری در خودم می پردازم و درباره روش های یادگیری موثر مطالعه می کنم.

اهمیت پرداختن به فعالیت های سطح 2 اینجاست که :

پرداختن به فعالیت های سطح 2، باعث می شود تمامی فعالیت های آینده مان اثربخش تر شوند.

اگر کار من در شرکت به گونه ای است باید مطالب بسیاری را در طول هفته تایپ کنم، در سطح 2 می توانم به یادگیری و تمرین تایپ ده انگشتی بپردازم.

اگر معلم یا استاد دانشگاه هستم و در سطح 1، مطالب آموزشی را مطالعه و به دانشجویان ارائه می دهم، در سطح 2 به اثربخش تر کردن فرآیند آموزش بپردازم و درباره روش ها و تکنیک های مختلف آموزش و ارائه مطلب مطالعه می کنم.

اگر مدیر یک شرکت یا مدیر پروژه هستم و هر روز به انجام کارهای اجرایی و پاسخگویی به مسائل جاری  مشغولم، در سطح 2 به مطالعه و تحقیق درباره شیوه های مدیریت و روش های درست انجام کارها بپردازم.

اگر کار من به گونه ای است که باید در طول ماه گزارشات متعددی را تهیه کنم، چرا بخشی از وقتم را به مطالعه درباره شیوه های گزارش نویسی اختصاص ندهم؟


ما هر روز یا حتی می توان گفت هر لحظه در حال فکر کردن، تصمیم گیری، حل مساله یا مذاکره هستیم. بنابراین پرداختن به کارهای سطح 2 برای این فعالیت ها اهمیتی دو چندان می یابد. بعنوان مثال، آموختن شیوه های مختلف تفکر مانند تفکر سیستمی، تفکر استراتژیک یا تفکر انتقادی می تواند تاثیر گسترده ای در تمامی فعالیت های روزانه مان داشته باشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۴
علی رسولی
وقتی که از کودکی در خانواده ای که با مشکلات و محدودیت های مالی درگیر است بزرگ می شویم، ناخودآگاه، پول اهمیت و جایگاه ویژه ای در ذهن ما پیدا می کند و آن را راه حل همه مشکلات فعلی خودمان و کلید رضایت و خوشبختی می دانیم. بنابراین کسب پول بیشتر به یکی از مهمترین معیارهای تصمیم گیری و شاید تنها معیار تصمیم گیری ما (و احتمالا اطرافیانمان) تبدیل می شود.
وقتی که می خواهیم رشته تحصیلی یا شغل آینده خودمان را انتخاب کنیم، تمام فکرمان اینجاست که چه رشته ها و شغل هایی میزان دریافتی بیشتری دارند. وقتی که می خواهیم کسب و کار خودمان را آغاز کنیم یا برای کار کردن به شرکتی مراجعه کنیم یا وضعیت محل کار فعلی مان را بسنجیم، میزان درآمد ماهانه مهمترین و شاید تنها پارامتری است که در نظر می گیریم.
مشکل اینجاست که تاکید هرچه بیشتر بر پول، باعث غفلت ما از معیارهای اساسی دیگر می شود. بعنوان مثال در انتخاب شرکتی که می خواهیم در آن جا کار کنیم، می توانیم به سوالات زیر فکر کنیم:
+ بعد از 5 سال کار کردن در این شرکت، چه چیزهای جدیدی یاد خواهم گرفت و چه دانش، مهارت و تجربه ای کسب خواهم نمود که من را به انسان توانمندتر و متمایزی تبدیل کند؟ آیا محیط شرکت، کارمندان، مدیران و فرهنگ سازمانی آن برای یادگیری مطالب جدید مناسب است؟
اگر هیچ چیز جدیدی یاد نگیریم، ارزش کارهایمان با گذشت زمان افت خواهد نمود. چنانکه آفیس یا زبان انگلیسی بلد بودن در چند سال گذشته یک مهارت کم یاب و یک وجه تمایز خوب بود، اما امروزه دیگر ارزش چندانی ندارد و افراد بسیاری با آن آشنا شده اند. بنابراین از نظر من، یادگیری از کار و کسب مهارت و دانش بیشتر، یکی از مهمترین معیارهای انتخاب شغل و محل کار است.
+ آیا زمینه کاری این شرکت با هدف ها، علایق و استعدادهای من همسو است؟
وقتی که به کاری مشغول می شویم که علاقه و استعدادی در آن نداریم، هرچقدر هم که میزان درآمد اولیه آن بالا باشد، بعد از مدتی از انجام آن کار احساس نارضایتی خواهیم داشت و از طرف دیگر نمی توانیم با تمام توانمان برای موفقیت و حرفه ای شدن در آن کار تلاش کنیم. در نتیجه صرفا به دریافتی ماهیانه بالا دلخوش می شویم، سعی می کنیم ساعت های کاری را به هر نحوی بگذرانیم و بعد از ساعت های کاری با خرج کردن درآمدمان بصورت موقت لحظاتی از شادی و احساس رضایت را بخریم.
+ روند پیشرفت و آینده شرکت و وضعیت بازار آن چگونه است؟
اگر در یک شرکت نوپا استخدام شویم، ممکن است حجم بسیاری از کارهای مختلف و درآمد کمی داشته باشیم. اما این شرکت روند رشد بسیار خوبی دارد و در آینده توام با رشد نمایی شرکت، درآمد ما نیز بعنوان یکی از اعضای اصلی شرکت بصورت نمایی رشد خواهد کرد. اما در یک شرکت بزرگ و جا افتاده، هر چیزی بعد از گذشت سال ها به تعادل رسیده، ممکن است درآمد اولیه بیشتری داشته باشیم، اما احتمالا رشد نامعمولی را نیز تجربه نکنیم.

با تمرکز صرف بر میزان درآمد ماهانه و در نظر نگرفتن مسائل دیگر (که چند نمونه از آن ها در قالب سوال های بالا بیان شد)، باعث می شود که به کارهای کوتاه مدت و درآمدهای بالا اما مقطعی روی بیاوریم که در بلندمدت پایدار نیستند یا رشد نمی کنند.
در نهایت باید بپذیریم همانطور که معلم و دوست عزیزمان به ما آموخت، درآمد بالا، ثروتمند شدن و رضایت، محصولات جانبی موفقیت هستند که در بلندمدت بدست می آیند و هیچ راه میان بری برای رسیدن به آنها وجود ندارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۷
علی رسولی

مقدمه:

یک خودرو بطور متوسط از 13000 قطعه تشکیل شده است. برای اینکه این خودرو بتواند ما را به مقصد برساند، تقریبا تمامی این 13000 قطعه باید وظیفه خود را به درستی انجام دهند. اگر یکی از قطعات خودرو دچار اختلال شده و عملکرد مطلوبی نداشته باشد، عملکرد تمامی قطعات مرتبط با آن نیز مختل خواهد شد و به تدریج، دامنه اختلالات گسترده تر شده و کل خودرو از کار خواهد افتاد و ما را به مقصد نخواهد رساند.
بنظر من در یک تیم یا یک جامعه نیز چنین وضعیتی وجود دارد. از آنجایی که هر یک از افراد جامعه، با افراد بسیاری در حال تعامل است، خروجی کار هر فردی، کما بیش وابسته به عملکرد و خروجی های کار افرادی است که با آن ها تعامل دارد. بعنوان مثال، یک نانوا برای اینکه بتواند نان را با قیمت مناسبی در اختیار ما قرار دهد، باید:
+ شبکه توزیع آرد عملکرد مطلوبی داشته باشد و بتواند آرد را در زمان و قیمت مناسب به دست نانوا برساند.
+ شبکه توزیع آب به خوبی کار کند
+ شبکه توزیع سوخت/گاز عملکرد مناسبی داشته باشد.
+ افرادی که در نانوایی کار می کنند، وظایف خود را به خوبی انجام دهند.
+ و هزاران عامل دیگر

بنابراین، مطابق شکل زیر جامعه را می توانیم بصورت مجموعه ای از گره ها (نقطه ها) تصور کنیم که با خطوطی به یکدیگر متصل شده اند. هر یک از گره ها نشانگر یکی از اجزای جامعه (افراد، نهادها یا گروه ها) و خطوط بین گره ها نیز نشانگر تعامل بین اجزا هستند.
بعضی از گره ها ممکن است تنها به یک گره دیگر متصل باشند(forever alone!)، در حالیکه بعضی از گره ها (که ما آن ها را گره های حیاتی می نامیم) اتصالات بسیار زیادی با سایر گره ها تشکیل داده اند. در صورتی که اختلالی در عملکرد گره های حیاتی بوجود آید، عملکرد گره های بسیاری که متصل به آن ها هستند مختل شده و دامنه اختلالات بسیار وسیع خواهد بود.



اصل مطلب:

در جامعه ما حدود هشتاد میلیون گره وجود دارد. عملکرد مطلوب جامعه وابسته به عملکرد مطلوب تک تک این هشتاد میلیون گره است. اینکه انتظار داشته باشیم با بهبود عملکرد یکی از گره ها (بنام رئیس جمهور) عملکرد کل جامعه نیز در مدت کوتاهی بهبود یابد، انتظاری دور از واقعیت است. اما از طرف دیگر نمی توانیم منکر این واقعیت شویم که گره رئیس جمهور، یک گره حیاتی است. گرهی که ارتباطات و تعاملات بسیار گسترده ای دارد، عملکرد بسیاری از گره ها وابسته به عملکرد اوست و هرگونه اختلال در عملکرد آن می تواند منجر اختلالات بسیار گسترده ای شود بطوریکه در مدت کوتاهی عملکرد کل جامعه را مختل سازد.

گاهی فکر می کنیم که با تغییر مدیر یا تغییر رئیس جمهور، همه مسائل به سرعت حل خواهند شد: در اثر درایت و عملکرد مطلوب رئیس جمهور، همه افراد جامعه کار و مسکن و رفاه برخوردار خواهند گردید، هیچ معدنی ریزش نخواهد کرد، هیچ کالایی گران نخواهد شد، همه مردم با فرهنگ تر خواهند شد، هیچ سازمانی فرار مالیاتی نخواهد داشت، همه کشورهای قدرتمند دنیا در برابر ما تعظیم خواهند نمود و خلاصه وارد بهشت موعود خواهیم شد؛ اما هیهات! هرچند رئیس جمهور ناشایسته می تواند به سرعت باعث سقوط کشور شود، اما برای رشد کشور، تنها انتخاب رئیس جمهور شایسته کافی نیست و باید همه افراد جامعه به سمت رشد حرکت کنند و عملکردشان را بهبود بخشند.

پینوشت 1:

 با مراجعه به وبلاگ علی کریمی عزیز متوجه شدم که کل حرفی که من می خواستم در این پست بزنم را بصورت شفاف تر و دقیق تر در آخرین پست وبلاگش آورده است.

پینوشت2:

در این دوره از انتخابات ریاست جمهوری، به آقای روحانی رای خواهم داد، چون معتقد به فضای باز سیاسی و اقتصادی است. دنبال بگیر و ببند و ایجاد محدودیت های بیشتر برای مردم و جامعه و کسب و کارها نیست. به گفتگو و تعامل با کشورهای جهان اعتقاد دارد. به دنبال عوام فریبی و کارهای پوپولیستی مانند یارانه دادن و وام دادن نیست. 4 سال تجربه ریاست جمهوری دارد که در این چهار سال توانست شرایط بحرانی کشور از نظر سیاسی و اقتصادی را کنترل کند. از نظر شاخص ها اقتصادی عملکرد مطلوبی داشته است و حداقل شیب سقوط را کاهش داده است. افراد قوی مانند ظریف، دکتر جهانگیری و دکتر نیلی را در اطراف خود جمع می کند. در بسیاری از موارد مانند گسترش فضای مجازی ایستاد و از حق مردم دفاع کرد (یادمان باشد که بعضی ها حتی با افزایش سرعت اینترنت احساس خطر می کردند و به هر وسیله ای می خواستند مانع آن شوند).

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۳۵
علی رسولی

وقتی به وسعت و عمق اثربخشی کارهایی که یک معلم بنام محمدرضا شعبانعلی در کشور خودش انجام داده است فکر می کنم، سرشار از شرمندگی می شوم. وقتی می بینم یک انسان، با تلاش و کوشش، تا کجاها می تواند اثربخش باشد، از کارهایی که می توانستم بکنم و نکردم و کارهایی که می توانستم نکنم و کردم شرمنده می شوم. (اگر با محمدرضا شعبانعلی آشنا نیستید، برای جستجوی چند دقیقه ای در گوگل به خودتان زحمت ندهید، برای آشنایی با کارهای ایشان باید همه مطالب روزنوشته هایش را مطالعه کنید و حداقل یک سال عضو فعال متمم باشید.)

وقتی که یک نفر می تواند چند هزار نفر را آگاه تر کند و در زندگی آن ها تاثیرگذار باشد ، من چقدر کم کاری کرده ام که کوچکترین تغییری، حتی در زندگی خودم اایجاد نکرده ام. آیا امکان نداشت که در کنار درس های بی خاصیت دانشگاه، خودم در منزل، کتاب های بزرگترین متفکران جهان را مطالعه کنم؟ آیا امکان نداشت که مهارت های تصمیم گیری، حل مساله، یادگیری و مهارت های ارتباطی را در خودم تقویت کنم؟ آیا امکان نداشت که بجای غر زدن از شرایط کاری و بی لیاقتی مدیران و غیره، خود من حرفه ای تر و موثرتر کار می کردم؟ آیا ممکن نبود، بجای ادامه تحصیل در مقطع پساپسادکترا (و همزمان به دنبال چند صد هزارتومان پول بودن)، به تحصیلات در مقطع دکترا بسنده می کردم و در عوض کارهایم در شرکت را حرفه ای تر انجام می دادم ؟ آیا نمی توانستم کمی از ده ساعت خواب روزانه ام کم کنم و آن را به مطالعه اختصاص دهم؟ آیا ممکن نبود کمی از تفریحات روزانه یا هفتگی، کمی از تلویزیون دیدن های روزانه کم کنم و تلاش بیشتری در کار و مطالعه داشته باشم؟ چند هزار ساعت از هزاران ساعتی که صرف فیسبوک، تلگرام، اینستاگرام یا فیلم دیدن کردم، ضروری بوده است؟

محمدرضا شعبانعلی در همین کشوری بدنیا آمده است که من بدنیا آمده ام، در همین هوا تنفس کرده و همین شرایط را تجربه کرده است. همین شرایطی که من تمامی شکست ها و کم کاری هایم را به آن نسبت داده ام. همین شرایطی که اغلب هموطنانمان معتقدند استعدادهای آن ها را سوزانده و بخاطر همان شرایط است که حق دارند بدبخت باشند و اصلا باید بدبخت باشند!

همه ما مقصریم، وقتی که می توانستیم تا این حد در زندگی همدیگر تاثیرگذار باشیم و هیچ نکردیم. وقتی که به دنبال مدرک دویدیم و نالیدیم از مدرک گرایی کشورمان و بی سوادی مدرک دارها. وقتی که در کارمان جدی و حرفه ای نبودیم و نالیدیم از بی کیفیت بودن محصولات و خدمات در کشورمان. وقتی که کوچکترین کارهای زندگی خودمان را نتوانستیم مدیریت و کنترل کنیم و نالیدیم از بی کفایتی مدیران.

ما مقصریم وقتی که فقط منفعلانه به رویدادهای اطرافمان پاسخ دادیم و فعالانه هیچ اقدامی در زندگیمان انجام ندادیم.

ما مقصریم وقتی که هر روز به مدرسه و دانشگاه و محل کارمان رفتیم و به خانه برگشتیم و فکر کردیم که همه وظیفه ما فقط رفتن و آمدن است و هیچوقت از خودمان نپرسیدیم که امروز چه چیزهایی یاد گرفتم؟ امروز چقدر مفید و تاثیرگذار بودم؟

ما مقصریم وقتی که فقط منتظریم یک نفر به نام رئیس جمهور بیاید و برای همه مان کار ایجاد کند، فرهنگ سازی کند، جرم و جنایت و فساد و فرار مالیاتی مان را کاهش دهد. علم و دانش، صنعت و دانشگاه و تولید و تجارت و مسکن و ازدواج و همه چیزمان را سر و سامان دهد.

ما مقصریم وقتی که می توانستیم تا حد آقای معلم در زندگی همدیگر مفید و اثربخش باشیم و هیچ نکردیم.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۱
علی رسولی
در پست چرخه ها (1) برخی از چرخه های تکاملی را بررسی کردیم. همانطور که در انتهای پست قبلی بیان شد، پیتر سنگه معتقد است که "دنیا را از دایره ها ساخته اند." چرخه های بهمنی یا چرخه های تکاملی نمونه ای از این دایره ها هستند. در چرخه های بهمنی، هر افزایشی در یک پارامتر، منجر به یک سری رویدادهای علت و معلولی می شود که درنهایت مجدادا باعث افزایش همان پارامتر یا علت اولیه می گردد. بعنوان مثال، افزایش جمعیت انسان، باعث افزایش نرخ زاد ولد و در نتیجه مجددا باعث افزایش جمعیت می گردد. طی شدن این چرخه بهمنی باعث رشد نمایی جمعیت انسان ها در یک منطقه می گردد (البته عواملی مثل کمبود جا و غذا و سایر منابع، رشد جمعیت را محدود می کنند).
زیبایی نگاه پیتر سنگه در کتاب پنجمین فرمان آنجاست که هر رشد یا افولی را ناشی از بکار افتادن چرخه های بهمنی می داند و سعی می کند با کمک این چرخه ها، رشد یا افول یک پارامتر را مدل کند. بعبارت دیگر، دایره ها یا چرخه ها بخشی از مدل ذهنی او شده اند. پیتر سنگه وقتی که از علت های رشد یک سازمان، افزایش انگیزه کارکنان، کاهش مشتریان و شکست یک شرکت، افزایش پیروان یک نظریه و یا از شدت گرفتن رقابت تسلیحاتی کشورها صحبت می کند، از چرخه ها برای بیان منظور خود و مدل کردن مساله استفاده می کند.
با کمک چنین نگرشی، بهتر می توانیم مسائل اطراف خودمان را درک کرده و راه حل های اثربخش تری برای مواجهه با آن ها اتخاذ کنیم. بعنوان مثال، فردی که می خواهد ثروت و دارایی خود افزایش دهد، یا نگرش چرخه ای می داند که کار کردن و پس انداز کردن، راه حل خوبی برای ثروتمند شدن نیست، بلکه باید خروجی ها را دوباره در ورودی بکار بگیریم تا یک چرخه ایجاد شود. بعبارت دیگر باید درآمد و پس انداز حاصل از کارمان را مجددا در کارمان استفاده یا سرمایه گذاری کنیم تا یک چرخه بهمنی ایجاد شود.
و یا بعنوان مثال فردی که دغدغه افزایش دانش و مهارت حرفه ای خود را دارد، می داند که برای هر رشد و افزایشی باید یک چرخه بهمنی بوجود آورد. بنابراین مطالعه در موضوعات گسسته ای که چندان به یکدیگر مربوط نیستند، چندان اثربخش نخواهد بود. برای بوجود آوردن چرخه بهمنی در این حوزه، می توان مطالعات و یادگیری های فعلی را بر پایه آموخته های قبلی بنا کرد تا کریستالی از دانش و آموخته ها شکل بگیرد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۰
علی رسولی
اول مرغ بوجود آمده است یا تخم مرغ؟ احتمالا شما هم در دوران کودکی خود این سوال را شنیده اید و یا از آن برای غافلگیر کردن کودکان استفاده کرده اید. اما اجازه دهید به شکل مفیدتری به این سوال فکر کنیم.
مرغ ها تخم می گذارند و تخم مرغ ها رشد کرده و به مرغ های بالغی تبدیل می شوند. این چرخه میلیون ها سال است که تکرار شده است و مرغ ها و تخم مرغ ها در اثر تکرار این چرخه تکامل یافته اند و به شکل امروزی درآمده اند.
اگر کمی دقت کنیم، چرخه های تکاملی (و چرخه های انحطاط) در سراسر طبیعت وجود دارند. در یک بیشه، شیرهایی که می توانند سریع تر بدوند، آهوهای بیشتری نیز می توانند شکار کنند و می توانند زنده مانده و نسل خود را افزایش دهند. از طرف دیگر آهوهایی که کندتر می دوند، شکار شده و نسل آهوهای سریعتر زنده مانده و تکثیر میشود. در واقع یک چرخه تکاملی بوجود می آید: شیرها باعث تکامل آهوها شده و آهوها نیز باعث تکامل شیرها می شوند. حال اگر کسی از ما بپرسد: علت و ریشه ی تکامل و افزایش سرعت دویدن شیرها و آهوها در گذر زمان در بیشه چیست؟ در پاسخ، اگر فقط شیرها و یا فقط آهوها را علت این تکامل بدانیم، نصف ماجرا را ندیده ایم. پاسخ کامل تر اینست که تعامل آهوها و شیرها به نحوی است که یک چرخه ی تکاملی را بوجود می آورد و در نتیجه ی تکرار این چرخه، سرعت دویدن هر دو گروه افزایش می یابد. در واقع، ساختار سیستم، علت این تکامل است.
حال به سیستم های انسانی نزدیک می شویم و مثال های بیشتری از چرخه ها را می یابیم. ما سعی می کنیم جاده ها را بصورت مناسب برای ماشین ها طراحی کنیم و بسازیم و در مرحله ی بعدی، ماشین ها را طوری طراحی می کنیم و می سازیم که برای حرکت در جاده ها مناسب تر باشند. در واقع ماشین ها باعث تکامل جاده ها می شوند و جاده ها نیز باعث تکامل ماشین ها می گردند. اینجا هم یک چرخه ی تکاملی داریم که هیچ یک از طرفین (ماشین و جاده) به تنهایی عامل این تکامل نیست و بلکه علت این رفتار تکاملی را باید در کل سیستم جستجو کنیم.
در مثال بعدی به یک سازمان می پردازیم، ما معمولا عادت داریم علت رشد و پیشرفت کارکنان یک سازمان در طول زمان را به رهبران و مدیران توانمند آن نسبت دهیم. اما در اینجا نیز، مشابه مثال های قبلی، با حلقه های تکاملی سر و کار داریم که مدیران سازمان تنها یکی از طرفین ماجرا می توانند باشند. سخت گیری مدیران باعث رشد و بهبود کارکنان می شود و از طرف دیگر، کار با کیفیت کارمندان نیز، مدیران را مجبور به رشد و بهبود دانش و مهارتشان می کند.
چرخه های منفی و انحطاط را نیز می توان بدین صورت نگاه کرد. در یک تیم، ناکارمدی مدیر باعث تحلیل رفتن انگیزه و تلاش اعضای تیم می شود. از طرف دیگر، کم کاری اعضا نیز تاثیرات منفی بر مدیر داشته و کیفیت کارهای مدیر را بیشتر کاهش می دهد و ادامه ی این روند باعث انحطاط تیم می شود. در این چرخه نیز نمی توان صرفا مدیران و یا صرفا کارمندان را مقصر عملکرد نامناسب دانست. همه ی آن ها در این ماجرا دست داشته اند!
آقای دکتر سرگلزایی در این مقاله به یکی دیگر از چرخه های انحطاط در جوامع اشاره کرده اند.
ما در مشاهده و تحلیل هایمان عادت داریم نیمی از چرخه ها را ببینیم و یکی از طرفین را بعنوان علت پیشرفت یا انحطاط معرفی کنیم. اما تفکر سیستمی ما از ما دعوت می کند که کل سیستم را ببینیم.
در پست های "مدل های رشد و پیشرفت فردی" و  "دام انتقال فشار" نیز نمونه هایی از چرخه ها را بررسی کردیم.
در آینده چرخه های بیشتر و پیچیده تری را بررسی خواهیم کرد. چه چرخه های تکاملی یا انحطاط دیگری به ذهن شما می رسد؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۳۹
علی رسولی